(سه ماه بعد)
_ هویج! زودباش داره دیر میشه
ویکتوریا درحالی که سعی میکرد کراوات همسرش رو ببنده خطاب به جونگکوکی که چند ساعتی میشد تو اتاقش بود گفت
پسرکشون زیادی روی تیپ و ظاهرش حساس بود و این گاهی اوقات ویکتوریا رو به خنده مینداخت
جونگکوک که یک ساعتی بود که از حموم بیرون اومده بود و مشغول پوشیدن لباس هاش بود
موهای قهوه ای رنگش که حالا کمی بلند تر از قبل شده بودن به فر هایی که چهره اش رو بانمک تر و خوردنی تر از قبل میکرد زینت داده شده بودن
دکمه های پیراهن سفید رنگش که با طرح گل های صنوبر و ارکیده های سیاه رنگی تو تنش چشمگیر تر از قبل بنظر میرسید و بست و اگه خوش شانس باشه تا آخر امشب میتونه باکره بمونه
ژیله سیاهش رو پوشید و بعد از اینکه برای آخرین بار خودش رو تو آیینه قدی چک کرد؛ بوسه پروازی برای خودش فرستاد. کتش رو از تن مانکن در آورد و روی دستش انداخت و سمت طبقه پایین حرکت کرد
چند دقیقه بعد، هر سه توی لیموزین مشکی ای که بین ماشین ها مورد علاقه پدرش اول بود؛ به مقصد لوور جهنم به راه افتادن
اکثرا پیش نمی امد که همراه پدر یا مادرش به چنین جشن هایی بره ولی حالا که بزرگتر شده بود احتمالا باید به این موضوع عادت میکرد
ویکتوریا لباس قرمز براق و بلندی به تن کرده بود که هارمونی قشنگی رو با چشم های سرخ رنگش ایجاد میکرد
موهای به رنگ نقره فامش که تا زیر باسنش میرسیدن و درست مثل پسرش به فر های درشتی زینت داده شده بودن، رسما داشت روی اعصاب نداشته همسرش رژه میرفت
جونگکوک میتونست به هفت گناه کبیره قسم بخوره که پدرش کل مسیر رو درحال غر زدن راجب سر و وضع ویکتوریا بود
پسرک نخودی خندید و بی اینکه توجه کسی رو جلب کنه موبایلش رو از جیبش خارج کرد و مشغول عکس گرفتن از پدر و مادرش شد
دستکش های بلند و مخملی مشکی رنگی که تا بالای ارنجش رو میپوشوندن به خوبی با لباسش مچ شده بودن ولی در این بین هیچ مانعی بین ترقوه های استخونی و هوس انگیزه همسرش با هزاران چشم گرسنه ای که اونجا منتظر بودن نبود و این بیشتر از هر چیزی عصبیش میکرد
در آخر چیکار میتونست بکنه وقتی این لباسی بود که ویکتوریا دوست داشت بپوشه. تنها کاری که باید میکرد این بود که امشب از ویکتوریا و جونگکوک چشم بر نداره؛ چون اونم دست کمی از مادرش نداشت و بی اندازه خیره کننده بنظر میرسید
ماشین ایستاد. قبل از اینکه در باز بشه ویکتوریا برای آخرین بار خودشو تو آیینه کوچیکی که همراهش بود چک کرد
YOU ARE READING
KING of the sin's LAND
FanfictionBook's Complete! Summary: در دنیایی که موجودات افسانهای انسان ها را محرم اسرار خود نمیدانند؛ انسان ها بدون هیچ هنجار و خدایی زندگی میکنند. حالا موجدات افسانهای از کتاب قصه کودکان بیرون آمده و در هفت سرزمین بزرگ و پهناور، به دور از انسانها، این...