_ اما..
_ نه یعنی نه کیم تهیونگ.. من جفتم رو دست هیچکس نمیدم که فرسخ ها ازم دورش کنه.. ویکتور یک گله وارگ دیک هد رو تو سینزلند ریخته که من امگامو دو دستی تقدیمش کنم..؟ از کی انقدر کصمغز شدی مستر کیم؟ میخوای قبل از شروع خودم این بازی فاکی رو تمومش کنم؟
یونگی با خشم و کلافگی و البته داد و فریاد های بی وقفه ای حرف هاشو میزد و اگه پسر امگا بین اونو تهیونگ نمی ایستاد و با دست هایی که روی سینه آلفا نگهشون داشته بود و مانع حرکات اضافه اش نمیشد قطعا یک بلایی سر پسر جوون تر میاورد
_ یون!
جیمین نکوهشگرانه اما به نرمی نیک نیمی کهبا الفاش داده بود زمزمه کرد و سعی در جلب توجهش داشت و موفق هم بود. اینکه جفتش اینطور روی باهم بودنشون پافشاری میکرد باعث گرم شدن و لرزیدن چیزی تو ته قلبش میشد ولی قطعا نمیخواست شاهد یک دعوای دیگه باشه
یونگی بخاطر عطری که جیمین برای اروم کردش بچش میکرد غرید و پلک هاشو محکم بست
فاک فاک فاک !!!
این امگای دیوونه باید یه فکری به حال باکرگیش بکنه چون ممکنه با این هنجار شکنی هاش اولین بدی برای خودش بسازه
وقتی یک آلفا معمولی نمیتونه شهوت و اتش خواستن امگا تو هیتش رو کنترل کنه از یک سیلور آلفا سلطنتی لعنتی که نشانش توسط سلنه بهش رسیده چه انتظاری باید داشت..؟ مین یونگی زیادی تحمل کرده بود و قطعا بدترین قسمتش این بود که این تحمل کردنا این بود که فعلا باید ادامه داشته باشه
نگاه درنده ای که داشت امگا رو قطره قطره آب میکرد رو مستقیم به چشم های عسلیش داد، فکش رو جلو داد.کاملا دور از انتظار صورت امگا رو قاب گرفت و روی موهاشو بوسید. موهایی که دائما به خودش یاد آوری میکرد باید به رنگ اصلیشون برگردن. عمیق و طولانی بوسیدن و مهر اینکه الان دیگه ارومه رو به پسر کوچیکتر داد
از جیمین فاصله گرفت و خطاب به نامجون گفت
_ تا اینجا خرگوشه با ما بازی کرد.. باشه، ولی از اینجا به بعد اون باید دنبال ما بیاد
_ چیزی برای طعمه داری الفا؟
نامجون درحالی که نگاه تیزی که به نگاه های مار به طعمه اش بی شباهت نبودن رو، روی آمار و ارقام میگردوند پرسید و یونگی با سر به تهیونگ اشاره کرد:
_ نقطه ضعف بزرگی که نمیزاره برخلاف خواسته ما عمل کنه
تهیونگ با نگاهی از جانب چشم های تاریک شده اش لب زد
_ نه!
البته که همچین کاری نمیکرد! جونگکوک رو به بازی بگیره؟ حتما عقلش رو از دست داده که بخواد همچین کاری باهاش بکنه
_ اگه یک پاره عقل تو سرت باشه میفهمی میخوایم ازش محافظت کنیم
_ میخوای با دورغ گفتن و بازی دادنش ازش محافظت کنین؟ دنبال یک سبد هویج تو هزارتو بچرخونینش تا از آشوبی که اون بیرون بخاطرش راه افتاده دور نگهش دارین؟
تاحالا فکر کردین نظر اون چیه..؟ آیا اونم با این همین همه در بسته و پنهان کاری موافقه یا نه؟ اصلا براتون مهمه؟ البته که نه! شماها...
_ کیم تهیونگ!
نامجون با تحکم اسمش رو صدا زد و باعث قطع شدن حرفش شد. نگاهش سرد و سنگینش رو به برادرش داد:
_ بهتر از هر کسی میدونی که گذشته گاهی چقدر میتونه روی آینده تاثیر بزاره پس سرزنش کردن رو تموم کن و مثل یک مرد واقعی عمل کن
نگاه گذرایی به سوکجین که در سکوت روی کاناپه نشسته بود و با نیشخند واضحی روی لب هاش مجله اش رو روق میزد و زیر لب چیزی شبیه به
"یک مرد واقعی؟" گفت داد و خطاب به آلفا حرفش رو ادامه داد:
_ گفتی یک دسته وارگ وارد مرز های سینزلند شدن درسته؟!
آلفا با حرکت سرش تایید کرد و جاسیگاری طلا کاری شده و فندک ستش رو از جیبش بیرون کشید. اونقدرا اهل دود نبود ولی گاهی این کوفتی تنها چیزی بود که ارومش میکرد
_ همراه جیمین و تهیونگ به مهمونی چای خرگوش سفید برو. ما خودمون به این مسئله رسیدگی میکنیم
_ نه جونگکوک گفت که تو هم باید باشی
نامجون با اخم های ریزی که هزاران برابر چهره مردونه اش رو جذاب تر میکردن لب زد
_ نگفت برای چی..؟
_ نه ولی اینو گفت که بهت بگم وزیر به خونه g4
مرد دیگه نگاهی به انگشتر زمردین سبز رنگ توی دستش انداخت و زیر لب گفت
_ وزیر به g4 هووم..؟
انگشتر پادشاهی رو از دستش در آورد و قبل از اینکه پشت سر جین سالن رو ترک کنه به تهیونگ داد
_ اینو بهش بده و از جانب من بگو خیلی مراقب باشه
جیمین با تک ابرویی که بالا رفته بود نگاهش رو به سیگار توی دست آلفا داد و با انزجار صورتش رو جمع کرد:
_ سیگار..؟
یونگی سیگار بین لب هاش گذاشت و با " هووم" کوتاهی تایید کرد. جیمین اما سریع با دست های تیز و تندش فندک طلا رو از بین دست های آلفا قاپید و خودش سیگار رو روشن کرد..
سیگار و از یونگی گرفت و بین لب های خودش گذاشت.. نگاه خیره آلفا رو روی تک تک حرکاتش حس میکرد و این اعتماد به نفس بیشتری برای بازی بهش میداد.. پوک عمیقی ازش گرفت و دودش رو تماما تو صورت یونگی خالی کرد:
_ این کوفتی باعث نمیشه که چیزی بهتر بشه یون..
بوسه سریعی رو از لب هاش دزدید اما قبل از اینکه بتونه عقب بره دست آلفا پشت کمرش قرار گرفت و دست دیگه اش فکش رو محکم گرفته بود
آلفا با چشم هایی که برق زرد روشی رو تو خودشون جا داده بودن خیره به امگا خواستنیش گفت
_ ولی حدس میزنم تو میتونی. مگه نه..؟او..مه..گا
و توی یک چشم بهم زدم لب هاشو تو دهنش کشید و خوب.. به درک که کیم ها هنوز اونجا بودن.خودش کم شاهد میک اوت ها و سکس های بی وقفه اونا نبوده
.
.
.
با حوله تنی سفیدی توی تنم و حوله دیگه ای که داشتم باهاش موهامو خشک میکردم از حمام بیرون آمدم. دلم واسه حمام خودم تنگ شده. حداقل اون راحت تر بود. بیخیال جونگکوک..
امشب سران و جانشین هارو توی کاخ کرملین ملاقات میکنم و خوب صادقانه بگم من یجورایی براش استرس دارم.. هم باید موضوع مهمی رو به یونگی هیونگ و نامجون هیونگ بگم و هم باید با آقای کیم صحبت کنم و حتی فکر اینکه حتی یک بخش کوچیکی از نقشه طبق برنامه پیش نره هم دیوونه ام میکنه
چشمم به اتیکت نارنجی رنگ روی عسلی افتاد.. برش داشتم و خوندمش چون خوب.. میدونین.. تو اتاق من بود و قطعا برای من بود دیگه نه..؟
" رفتم بیرون، تا چند ساعت دیگه برمیگردم
هوبی هیونگ"
لبخند کوچیکی از نیک نیم کیوتی که یوکی براش انتخاب کرده بود زدم. اون دوتا جدا باهمدیگه خیلی مچ بودن ولی خود خنگشون متوجه این موضوع نیستن
اوه یوکی!
باید بیدارش کنم. الان ساعت شیش و اون باید تا هشت خودش رو آماده کنه. نمیخوام دیرمون بشه
سمت اتاقی که اون دوتا طی دو روز گذشته توش بودن رفتم و وارد اتاق شدم
یوکی با بالا تنه برهنه و ملافه هایی که کاملا بین دست و پاهاش مچالشون کرده بود روی شکم خوابیده بود. گونه اش کمی جمع شده بود و دهنش باز بود
کیوت
کنار تخت نشستم و دستم رو روی سر شونه برهنه اش گذاشتم
_ هی..سفید برفی! وقت خواب دیگه تمومه
و تنها چیزی که در جواب نصیبم شد یک سری غرلند های نامفهوم زیر لب و غلتی بود که اون زد تا پشتش رو بهم کنه.. خوابالو
اسپنک محکمی که صداش تو اتاق اکو شد رو روی باسن لعنتی عضله ایش فرود اوردم و اون فقط یک ناله اعتراض آمیز آروم کرد..حتی ککش هم نگزید
ناگهان با ایده ای که یهو به ذهنم هجوم آورد حتی خودمم متعجبم که چطور یک همچین چیزی به فکرم خطور کرده البته وقتی یادم امد در چه جایگاهی ام کاملا قانع شدم که چرا همچین چیزی به ذهنم رسیده. خانم ها و اقایون، دختر ها و پسر ها من شهوتم+
سمت دیگه تخت برفتم و شروع به پخش رایحه ام کردم.. سرم رو جلو بردم و تو فاصله نزدیکی از صورتش، درحالی که سر انگشت هامو در حد لمس های کوتاهی به نرمی رو روی رون ها و پهلوش می کشیدم گفتم
_ یوکی جان، وقتشه که بیدارشی
و اون در جواب تمام تلاش هام.. در جواب همه اون ترکیبی که هر کسی رو دیوونه میکرد؛ منو مثل عروسک تدیش بین دست و پاهاش قفل کرد و چیزی مثل " گرم و نرمه" زیر لب گفت. واد فاک؟! نباید اینجوری میشد که...
_ یوکییییییی!!!
من فریاد زدم و اون مثل کسایی که برق گرفته باشدشون یهو روی تخت نشست.. اینه!
از روی تخت بلند شدم و درحالی که از کنارش رد میشدم گفتم
_ زودتر اماده شو.. نمیخوام دیر برسیم
نگاه گنگی بهم انداخت و از روی تخت بلند شد و سمت مستر رفت.. پسر خوب
********
ساعت از هشت گذشته بود و جونگکوک و یوکی همراه راننده هوسوک تو راه کرملین بودن
و خوب جونگکوک تقریبا پسر دیگه رو موقع لباس پوشیدن کلافه کرد
" این رنگ به پوستت نمیاد
این یکی با موهات همخونی نداره
بهتره از کراوات قرمز استفاده کنی خیلی به چشمات میاد و و و..."
در آخر بعد از اینکه یک کت و شلوار سرمه ای با بلوز مردونه سفید و طرح های گل طوری روش تنش کرد موهاشو بالا داد و وقتی که یوکی یک جنتلمن کامل شد به بیرون آمدن از اتاق رضایت داد
خودش هم کت مشکی رنگی که روش نقش های سفید و محوی از لیلیوم ها و رز روش بود پوشید
مهمونی چای ساعت نه شروع میشد و اگه شانس باهاشون یار بود میتونستن به موقع برسن
_ چرا کرملین..؟
یوکی درحالی که روبروی جونگکوک نشسته بود گفت و بی علاقه نگاهش رو به شهر رنگی ای که تو گوشه و کنارش خاطره های قشنگی ساخته بود داد.. خاطره هایی که هیچکدوم با اون عشقی نبودن که میخواست
_ چون نزدیک ترین جا به کلیسا سنت باسیل..؟!
_ و اونجا چیکار داری..؟
با ایستادن ماشین جونگکوک نیشخند کوچیکی زد و با نگاه چشمانی که جنون رو منعکس میکردن لب زد
_ ملاقات با یک جواب..؟
در ماشین باز شد و هر دو پسر از ماشین خارج شدن. بعد از راهنمایی های بادیگارد ها بالاخره به سالن اصلی رسیدن.. جایی که کنت های جهنم نشین و جانشین هاشون انتظاره همنشینی با شهوت رو میکشیدن
_ بالاخره
یونگی درحالی که یک دستش رو دور کمر جیمین گذاشته بود زیر لب گفت و جام توی دستش رو سر کشید.. از زمانی که رسیده بودن بیست دقیقه میگذشت و کارلوس لحظه ای نگاه های خیره و مشکافش رو از جیمین نگرفته بود و اون توله خرگوش هم داشت کلی لفتش میداد
البته که یونگی پتانسیل اینو داشت که تو همین لحظه تیکه و پارش کنه و به عنوان شام به اون وارگ های شکمو بده
جیمین که متوجه ناآرامی و بی قراری الفاش شده بود فقط سعی میکرد با پخش کردن رایحه اش ارومش کنه..رایحه شیرینی که تمام اون عصب های لعنتیش رو به سلطه میگرفت و خوب شاید اگه توی یک موقعیت بهتر بودن یونگی بجای اینکه کلافه بشه از این عطر لذت میبرد ولی لعنت تاحالا فرمون هایی هیچ امگایی رو به این قوی ای ندیده بود
_ چیزی نیست، تو مراقبمی مگه نه؟
یونگی عمیق و حرصی موهاشو بوسید و روی موهاش لب زد
_ البته بیبی.. البته!
_ بیبی..؟ فکر میکردم کیتنم
جیمین با لحن سوالی کشداری پرسید و مرد دیگه فقط بیشتر از قبل عطرش رو وارد ریه های تشنه اش کرد:
_ تو بیبی من، کیتن من، جفت من، امگای من و هر چیزی هستی که یک آلفا بی کله مثل من اگه اگه شانس داشته باشه میتونه برای خودش داشته باشه
جیمین نخودی خندید و خط فک آلفا رو محکم بوسید. این ابراز علاقه های ناشیانه ای که گاهی با فحش های رکیک و حرکات بچه گانه ای همراه بودن قلبش رو گرم میکردن
_ حق با توئه
_ همیشه حق با منه
کارلوس نخ نگاهش رو از پسرک امگا و جفتش گرفت و به چان داد:
_ کاهلی داره خوب ازش مراقبت میکنه نه..؟
_ فقط راحتشون بزار. باشه؟!
چانیول از لای چفت دندون هاش غرید و نگاهش رو از برادر کوچیکش گرفت. همه چیزی که میخواست این بود که جیمین خوشحال باشه و اون بنظر کنار مین یونگی خوشحال بود..
پیگیری کرده بود و فهمیده بود که مادرشون تو بیماستانی که مخصوص خانواده سلطنتی وولف لنده تحت تحت درمانه. اوضاعش خوب بنظر میرسید و چی میتونست از این برای دونسنگش بهتر باشه..؟
تهیونگ با قدم های بلند و تندی به سمت جونگکوک و یوکی به سمت هوسوک قدم برداشت
_ چرا انقدر دیر کردی..؟
تهیونگ تا به جونگکوک رسید پرسید. نگران شد بود.. گله وارگ ها به آسیا رسیده بودن و اگه این جلسه زودتر تموم نمیشد رد عطر شراب اونا رو مستقیم به مسکو میاورد
ظمنا از وقتی که خاطرات ویکتور به صورت گنگی یادش امده بودن این حس با لایه ضخیمی از خشم و کلافگی پوشیده شده بود. ترون باید زودتر خودش رو به اینجا میرسوند
_ متاسفم ما یکم...
_ ببین کی بالاخره افتخار داده و به ما ملحق شده!!!
کارلوس با صدای رسا و بلندی گفت و بعد جام شرابش رو بالا گرفت
_ به سلامتی سرورم، شهوت
جونگکوک با چهره خشک و سردی که بنظر لبخند سال ها بود روش ننشسته بود نگاه تیز و سردش رو به پارک داد:
_ به عنوان کسی که شارلیز ترون رو دنبالم فرستادین زیادی با زنده ام مهربونیند، کنت کارلوس
کارلوس در ابتدای میز نشست و همراه اون لبخند کوچیکی که روی لب هاش نشسته بود خیره به جامش لب زد
_ سیاست رو که میشناسید سرورم..
نگاهش رو به پسر بچه ای که هنوز دهه دوم زندگیش رو هم از سر نگذرونده بود و اینچنین میخواست به همه ثابت کنه که بزرگ شده داد:
_ یک شمشیر دو لبه اس. اگه نمیخوای از طرفش آسیبی ببینی باید به سمت یکی دیگه هلش بدی
جونگکوک با فاصله زیادی در انتهای میز و روبروی کارلوس نشست و این کنت ها و جانشین هاشون بودن که در ادامه بهشون ملحق میشدن
تهیونگ بدون اینکه جایی بشینه سمت راست جونگکوک ایستاده. هیچوقت نمیشد پیش بینی کرد که کنت ها میخوام چیکارکنن پس بهتر بود فقط گوش به زنگ باشه
جونگکوک نگاهش رو بین سه دوک بزرگ جهنم و فرزندان منتخبشون چرخوند و البته که حدسش درست بود
کیم ته ایل کنار مرد دیگه ای غیر از نامجون نشسته بود.. غریبه ای که عجیب آشنا بود.. گل مرده ای که مجبور به زندگی بود
جونگسوک اما از اونجایی که هیچ جانشین و فرزندی نداشت تنها در جمع حاضر شده بود.. در آخر هوسوک و یوکی که قسمت چپ میز نشسته بودن و کارلوس و پسرش چانیول و فرزند ارشدش پارک بوگوم که شورا کنت ها اولین بار بود شخصا باهاش دیدار میکردن سمت راستش نشسته بود
آلفا و جفتش که دور از اون مجمع و میز روی مبل های مخملی کنار ستون ها نشسته بودن. با اینکه جزئی از برنامه نبودن ولی جونگکوک بازم میخواست ببینشون و این یک جورایی عجیب بود
_ ممنونم از اینکه دعوتم رو قبول کردین و خودتون رو رسوندین.. و اما دلیلی که شما رو براش به اینجا خوندم.
مطمئنم که راجب حمله های اخیر شنیدین. از همتون میخوام که اگه اعطلاعاتی راجب مهاجمین دارین باهامون درمیون بگذارید
_ برای یک مشت ولگرد بد اصل سه تا دوک رو اینجا خوندین سرورم..؟ فکر نمی...
کارلوس با تمسخر گفت اما ادامه اون کلمات تو دهنش خفه موندن وقتی که تیر دارت دقیقا تو فاصله چند اینچی با چشمش به صندلی خورد. کارلوس پوزخند زد و تیری که نکش بنظر از نقره بود و به زهر ومپایر اغشته بود رو برداشت. الحق که اون دقیقا شبیه به والدینش بود. مخصوصا پدرش
_ اگه جوابی برای سوالم ندارین کنت لطفا تا وقتی که نوبتتون نشده ساکت باشین
جونگکوک با خونسردی گفت و نگاهش رو به کیم ته ایل داد. مرد مسن نفسش رو خسته بیرون داد.. برای این بازی ها زیادی پیر و خسته بود
_ در مورد اون مهاجما چیزی زیادی نیست ارباب دنت جوان. تنها چیزی که میدونیم اینکه هیچی نمیدونیم اما..
_ اما..؟
جونگکوک با چشمایی که برق ارغوانی رنگشون درحال درخشش بود لب زد و مرد دیگه ادامه داد:
_ بزارید رک باشم سرورم. من بی اندازه از این بازی های بچه گانه ای که روزی عاشقشون بودم خسته ام و نمیخوام درگیر بازی جدیدی بشم حتی اگه مسئله مرگ و زندگی جهان ما باشه. اما تکیونگ به عنوان نسخه دقیقی از کیم ته ایل گذشته بهتون کمک کنه
جونگکوک نگاهش رو به مردی که یک کپی پیست دقیق از کیم ته ایل و تا حدودی نامجون بود داد. پس اون کسی بود که یک چیزایی میدونست ها.؟!
_ متوجه ام جناب کیم..
نگاهش رو به جمع حاضر برگردوند و با صدای رسا و محکمی ادامه داد:
_ به عنوان نماینده سرورم کاراکارا میخوام که مسئولیت هایی رو برای بهتر کردن وضع پیش آمده بهتون واگذار کنم و انتظار دارم که این مسئولیت ها به بهترین نحو ممکن پذیرفته بشن
_ ما هیچ پیامی از طرف سرورم نداریم که شما رو نماینده خودشون بخونن. چیزی دارید که به شورا ثابت کنید سرورم هم با این موضوع موافق هستن
حین حرف های کارلوس تهیونگ از زیر میز انگشتر کوچیک رو توی دست جونگکوک گذاشت. پسرک با حس حلقه پادشاهی بین انگشت هاش پوزخند کمرنگی زد
_ شاید اگه انقدر شکاک نبودین همسر هاتون الان زنده بودن کنت
انگشتری زیبایی که متعلق به قدرت مطلق هفت قلمرو بود رو بالا گرفت. و مارهایی که خودشون رو دور سنگ زمردین انگشتر گرفته بودن تنها قدرت رو منعکس میکردن
_ حدس میزنم این کافی باشه کنت، نه؟
پارک بوگوم که تا اون لحظه ساکت بود پوزخند کمرنگی زد و زیر لب گفت
_ زنده باد پادشاه
جونگکوک بخاطر داشتن رای موافق بوگوم لبخند کوچیکی زد و با اعتماد به نفس بیشتری ادامه داد
_ حالا فکر کنم بتونین بهم گوش بدین!
*********
بعد از اتمام جلسه شورا و قدرت نمایی خرگوش سفید، کنت ها به گپ زدن و خوش و بش باهم دیگه مشغول شدن طوری که انگار نه انگار تا چند دقیقه پیش وسط بحثی از جنس مرگ و زندگی بودن
جونگکوک سمت الفایی که با کلافگی و خستگی روی مبل و کنار میتش نشسته بود رفت
_ خیلی طولش دادی بچه
یونگی به تندی لب زد.. امروز به تنهایی روز خوبی نبود و این منتظر موندن ها حتی بدترش هم میکرد اما خشمش دوام زیادی نداشت وقتی که
جونگکوک با لبخند نرمی که روی لب هاش نشست بود و چشم های درشتی که به شکل حلالی در آمده بودن
"ببخشید یونی هیونگ" رو به شیرین ترین شکل ممکن به لب آورد
یونگی چشم هاشو تو کاسه چرخوند و با شصت ضربه کوچیکی به بینی خودش زد
_ خوب، این کار فوری چی بود که میخواستی بخاطرش منو ببینی..؟
_ میخوام باهاتون به نیویورک بیام. باید با مامان حرف بزنم و..
_و..؟
_ و فکر کنم یک چیزایی راجب این مهاجما پیدا کردم
آلفا با سر تایید کرد و نگاهش رو به مبل های پشت سرش، جایی که جیمین نشسته بود داد اما
" فاک! اون کجا رفته..؟"
با عصبی و مضطرب نگاهش رو توی سالن چرخوند تا امگا رو پیدا کنه اما نبود. بی توجه به پسرای روبروش رایحه امگا رو دنبال کرد و به تراس بزرگی رسید. در تراس مرمری باز بود و میشد جیمین رو همراه، کارلوس اونجا بود؟ اون حرومزاده دیگه چی از جون جفتش میخواست..؟!
_ بنظر آلفا جوان خوب ازت مراقبت میکنه کیتن
کارلوس گفت و دست هاشو از روی سر شونه های امگا تا ارنجش کشید. جیمین بی حرف خودش رو از حصار دست های مرد دیگه بیرون کشید و با تن یخ زده ای لب زد
_ بهتره که برم. نمیخوام بیشتر از این الفامو تنها بزارم
کارلوس لبخند محوی به رز سفیدی که خار هاشو برای مراقبت از خودش به رخ میکشید زد. اون بزرگ شده بود.. خیلی خوب بزرگ شده بود
_ خوب زندگی کن، مین جیمین
جیمین بی هیچ حرفی از از تراس بیرون آمد و با دیدن یونگی شکه شد:
_ اوه.. به حق الهه ماه. منو توسوندی
یونگی به سردی و با چشم هایی که به رنگ طلایی براقی درآمده بودن گفت. رنگ براقی که مانع از تیرگی چشم هاش نمیشد.. سرد و تاریک همچو گورستانی که زنده هارو به زنجیر های اسارت مرگ میکشه
_ چی میخواست..؟
YOU ARE READING
KING of the sin's LAND
FanfictionBook's Complete! Summary: در دنیایی که موجودات افسانهای انسان ها را محرم اسرار خود نمیدانند؛ انسان ها بدون هیچ هنجار و خدایی زندگی میکنند. حالا موجدات افسانهای از کتاب قصه کودکان بیرون آمده و در هفت سرزمین بزرگ و پهناور، به دور از انسانها، این...