_ که اینطور..
نامجون زیر لب گفت و بعد از اون فقط و فقط سکوت بود. آلفا از اوضاع بد خونه امن نیویورک بهش خبر داده بود و اون هم خودش رو با بیشترین سرعتی که میتونست رسونده بود
یونگی تو راه بود
ویکتوریا و شارلیز روبروی نامجون نشسته بودن تا شاید بتونن باهم چاره ای پیدا کننقبلا هم در چنین شرایطی بودن. چیزی نیست که کیم ها نتونن ازش بگذرن. مطمئنا کمی مشکل بود ولی غیرممکن نبود
_ ویکتور سعی میکنه با غنیمت های جنگی ای داره باهامون معامله کنه چراکه اون با تمام وجود دنبال جونگکوک آمده بود اما حالا...
ویکتوریا گفت و نامجون تایید کرد
_ البته...
نگاه جدی و مصممش رو به شارلیز داد:
_ ترون.. سرزمین، محل دقیق، تاریخ و زمان دقیق ماه آبی رو میخوام
باید خودمون رو امده کنیمو در ادامه به جین که کنارش نشسته بود گفت:
_ یک لیست کامل از هر اتفاقی که ممکنه تو ماه ابی بیوفته میخوام. از سوپرایز خوشم نمیاد
_ حتما..
جین به نرمی لب زد. ناگهان آلفا سراسیمه از در ورودی وارد شد و کلافه و خشمگین پرسید:
_ کجاست؟ یا نکنه اونم مثل یونجون و تهجون بردن؟
ویکتوریا به طبقه بالا اشاره کرد و یونگی حتی یک لحظه رو هم تلف نکرد و سمت راه پله رفت
چشمای ویکتوریا نمیتونستن از این بزرگتر بشن اونم وقتی هوسوک پشت سر یونگی وارد سالن شد
_ تو.. اون.. شماها.. باهم بودین؟
ویکتوریا با شک لب زد و هوسوک خسته خودش رو روی مبل کنار نامجون انداخت
_ نپرس...
چهره اش رنگ پریده بود و با یک نگاه ساده هم میشد فهمید که حالش خوب نیست
_ هی بچه.. روبراهی؟
ویکتوریا با نگرانی لب زد و هوسوک نفس عمیقی کشید.. بود؟ البته.. اون به نحوی علاقه و توجه یونگی رو داشت و آلفا بهش گفته بود که ازش متنفر نیست. اگه فقط اون حمله عصبی چند ساعت پیش رو فاکتور میگرفتیم هوسوک خوب بود
_ اره.. چیزی نیست
.
.
.
جیمین روی تخت نشسته بود و بی هدف به روبروش خیره شده بود
ویکتور، یونجون و تهجون رو برده بود و جیمین نمیدونست باید چیکارکنه. اون یک جنگجو بود. ویکتوریا نباید وقتی انقدر نیرو کم داشت اینجا تو اتاق زندانیش میکرد
YOU ARE READING
KING of the sin's LAND
FanfictionBook's Complete! Summary: در دنیایی که موجودات افسانهای انسان ها را محرم اسرار خود نمیدانند؛ انسان ها بدون هیچ هنجار و خدایی زندگی میکنند. حالا موجدات افسانهای از کتاب قصه کودکان بیرون آمده و در هفت سرزمین بزرگ و پهناور، به دور از انسانها، این...