شاهزاده جوان و زیبا الپمیوس، همچون خورشید سپیده دم زیبا و خیره کننده بود. دوست داشتنی برای المپ و مایع غرور بی اندازه هرا، ملکه خدایان...
پسرک روی تختی که به زودی مال اون میشد نشسته بود از طریق گوی بزرگ و بلورینی به پسر زیبایی که در اینده دنیا اونو به عنوان سولمیتش میشناخت نگاه میکرد
پیوند اونا رو ستاره ها به دستور زئوس توی آسمان شب نقاشی کرده بودن تا تمام جهانیان شاهد مالکیت جانشینش روی آسمودئوس باشن
شاهزاده جوان فقط منتظر بود تا معشوق کوچیکش کاملا به بلوغ برسه و به عنوان یک خدای بالغ به المپیوس برگرده
فقط چند سال دیگه و اون بالاخره عزیزی که همه عمر چشم به انتظار بزرگ شدنش رو میکشید رو بین بازوانش میکشید
بالاخره دیگه مجبور نبود دستای کثیف یک مشت موجود پست رو روی عزیزش ببینه. دیگه قرار نبود شاهد در خفا شکستن ها و رنج کشیدن های پسرک باشه. فقط سه سال دیگه و عموزاده زیباش تمام و کمال برای شاهزاده جوان میشد
پسر توی گوی اونقدری زیبا و خیره کننده بود که حتی برای یک خدایی مثل اون هم پرستیدنی بود. زیبا، هوس انگیز و گمراه کننده دقیقا مثل یک گناه...
لبخند کوچیکی به پسری که افرودیت آینده المپیوس شناخته میشد زد و زیر لب زمزمه کرد
_ به زودی همدیگه رو ملاقات خواهیم کرد عزیزکم...
به زودی.
.
.
جونگکوک با رسیدن به راه پله های قدیمی و کهنه ای که مشخص بود سالهاست ازشون استفاده نشده از حرکت ایستاد. برای تصمیمی که در سر داشت هیچ تردیدی نداشت ولی...
موضوع عزیزش بود. تهیونگ نباید اسیب میدید و تصمیم جونگکوک رسما اعلام جنگ بود. بازی کودکانه ای نبود که کسی اسیب نبینه_ مجبور نیستی..
به آرومی لب زد. حقیقت این بود که از تنهایی پا گذاشتن تو این راه هراس داشت. میدونست که حداقل پدرش رو کنارش داره ولی تا بیدار شدن لوسیفر و تنها بود. بازیابی نیرو هسته جهنم تقریبا سه ماه طول میکشید و این یعنی تا آغاز زمستان سردی کهیش رو بود تنها و تنها و تنها بود. با این وجود حاضر نبود عزیزش همراه اون درد بکشه. از عواقب خبر داشت و به هیچ عنوان نمیخواست تهیونگ هم گریبانگیر همچین تاوانی بشه
تهیونگ دست جونگکوک رو توی دستش گرفت و بدون اینکه سمت پسر کوچکتر برگرده گفت و هردو به راه ادامه دادن
_ عجله کن. نمیخوام بیشتر از این هوای مسموم اینجا رو نفس بکشی
نه که نمیخواست، نمیتونست اون موجود ضعیف و اسیب پذیر رو تو دنیای که هیچی ازش نمیدونست تنها بزاره همونطور که قبلا همچین اشتباهی رو مرتکب شده بود
ESTÁS LEYENDO
KING of the sin's LAND
FanficBook's Complete! Summary: در دنیایی که موجودات افسانهای انسان ها را محرم اسرار خود نمیدانند؛ انسان ها بدون هیچ هنجار و خدایی زندگی میکنند. حالا موجدات افسانهای از کتاب قصه کودکان بیرون آمده و در هفت سرزمین بزرگ و پهناور، به دور از انسانها، این...