هکتور روی کاناپه شیری رنگ روبروی تلویزیون نشسته بود که با صدای در خونه از جاش بلند شد. با لبخند گشاده ای سمت در رفت
عطر برادرش رو به خوبی میشناخت و از دیدن دوباره اش کلی هیجان زده بود. خیلی پیش نمیومد که همشون یک جا جمع بشن و یا همدیگه رو زیاد ببینن
بیشترین کسی که بین اعضاء خانوادش میدید دوقلو ها بودن. اونا بیشتر وقت رو تو عمارت بودن و علنا اونجا زندگی میکردن
برعکس بقیه تهیونگ و تهجون تو عمارت خانوادگیشون زندگی میکردن. جایی که قطعا متعلق به وارث اصلی کیم بود ولی اونطور کا بنظر میرسید نامجون بودن کنار معشوقش رو ترجیح میداد
ویکتوریا و لوسیفر از قبل از داشتن جونگکوک تو کاپیتل زندگی میکردن و هیچوقت جهنم رو برای زندگیانتخاب نکردن
کاپیتل یک بخش مرزی بین تمام هفت پادشاهی بود. همونطور که از اسمش مشخص بود مرکز بود و هر از هر گونه ای حداقل صد میلیون اونجا زندگی میکردن
در آخر کوچکترین کیم میومند که اون تو سرزمین پری زاده ها زندگی میکرد
از نظر هکتور زیبا ترین طبیعت بکر بین هفت پادشاهی بعد از 0.1.1 که ولف لند باشه متعلق به سرزمین پری زاده ها بود
اونا مردم خوبی بودن و مثل ومپایر ها و گرگینه ها از قاتی شدن خون و هم نشینی با گونه های دیگه اجتناب نمیکردن
اما چند ماهی بود که بخاطر حملات پارک به عمارت برگشته بود تا شاید اوضاع بهتر بشه
هکتور در رو باز کرد و با نامجونی که موهاش بلند شده بود روبرو شد. هیونگش با اون پیراهن مردونه مشکی و کت و شلوار مشکی رنگ و خوش دوخت تنش حتی از قبل هم جذاب تر شده بود
جیغ خفه ای کشید و نامجون رو بغل کرد. نامجون هم متقابلا هکتور رو روی دست هاش بلند کرد پسرک ریز اندام و ظریف رو به داخل خونه برد
دلش برای دیدن این صورت و این عطر شیرین تنگ شده بود
_ بقیه کجان؟
نامجون گفت و هکتور رو روی کانتر گذاشت و داخل آشپز خونه رفت
_ اقامتگاه اصلی پک. قرار بود امروز برگردن
نامجون کتش رو در آورد و روی سمت هکتور پرت کرد. هکتور خوشحال از اینکه هیونگش علایق و عادت هاشو به یاد داره کت رو تو هوا گرفت و تنش کرد
مثل این بود که بچه شش ساله ای لباس های پر بزرگ شصت ساله اش و بپوشه
_ حتما مثل همیشه یک اتفاقی افتاده
نامجون گفت و نون های تست رو از یخچال در آورد و توی تستر گذاشت
هکتور از روی کانتر پایین آمد و بعد از برداشتن خامه و عسل و گذاشتمون روی میز روی صندلی نشست
![](https://img.wattpad.com/cover/263374649-288-k762439.jpg)
YOU ARE READING
KING of the sin's LAND
FanfictionBook's Complete! Summary: در دنیایی که موجودات افسانهای انسان ها را محرم اسرار خود نمیدانند؛ انسان ها بدون هیچ هنجار و خدایی زندگی میکنند. حالا موجدات افسانهای از کتاب قصه کودکان بیرون آمده و در هفت سرزمین بزرگ و پهناور، به دور از انسانها، این...