نفس های همه تو سینه حبس شده بود. ویکتوریا، تهیونگ و تهجون با بهت به برادرشون خیره شده بودن و تو اون لحظه هیچکس راجب حرکت بعدی کاراکارا هیچ ایده ای نداشت
حتی کارلوس هم شکه شده بود!
جین خنجر نقره رو زیر گلو الفا و لونا گذاشته بود و هیچ اثری از شوخی توی چهره اش دیده نمیشد
یونگی با بهت لب زد و بلادی حرفش رو قطع کرد:
_ تو چت..
_ هیششش
_ چیکار داری میکنی؟ عقلتو از دست دادی؟
هوسوک فریاد زد و با قدمی که به جلو برداشت و در مقابل جین با فشاری که به چاقو وارد کرد کمی از پوست زیر گلو آلفا رو، خیلی سطحی خراشید
_ تصمیم عاقلانه ای نیست. من که اصلا توصیه نمیکنم
جین بدون حتی کمی مزاح توی لحنش گفت و هوسوک اب دهنش رو قورت داد. ترسیده بود و ضعف لعنتیش دوباره به سراغش آمده بود.
حس میکرد دنیا داره دور سرش میچرخه و گوشش داشت زنگ میزدنامجون با نگاهی که جدی و مصمم بود، نگاهی که رسما هر کسی سنگینیش رو حس میکرد رو به هوسوک داد و گفت
_ اعلیاحضرت، ممنون میشم رای المپ رو به دادگاه اعلام کنید
یونگی با چشم های نازک شده ای که مستقیما به نامجون خیره شده بودن دست هاشو مشت کرد
این کوه تکبر بالاخره کار خودشو کرده بود. فاک..خوب میدونست دلیل نامجون برای این حرکت چیه ولی این حد از ریسک پذیری رو برای بودن با معشوقش درک نمیکرد. به هرحال اون و دونگ ووک وجه اشتراک های کمی نداشتن!
ناگهان دست عرق کرده و لرزون جیمین به دستش چنگ زد. دست های مضطرب امگا رو تو دست گرفت و درحالی که به ارومی پشت دستش رو با شصت نوازش میکرد، با لحن اطمینان بخشی از طریق ذهن هاشون گفت
" چیزی نیست کیتن، اینجام"
_ شاهزاده المپ نمیخوان تصمیمی بگیرن؟
سوکجین با بی حوصلگی گفت و با فشار دوباره ای که به تیغه خنجر وارد کرد اون خراش سطحی رو عمیق تر کرد
یونگی هیسی از درد کشید و کمی خودشو عقب کشید. اون خنجر ها فقط نقره نبودن. اونا به زهر ومپایر آغشته شده بودن واسه همین بود که میسوخت چون اون زهر داشت وارد خونش میشد. لعنتی!
خوشبختانه بدنش نسبت به این مقدار سم مقاوم بود و قرار نبود اتفاق اونقدر بدی براش بیوفته
هوسوک اما، نمیدونست که باید چیکار کنه. نمیخواست که اون رای سرنوشت ساز رو خراب کنه ولی سرنوشت مردی که همچون قدیسی میپرستیدش حالا به اون رای بستگی داشت.
اگه کار درست رو میکرد و رای المپ رو منفی اعلام میکرد سوکجین بدون هیچ تعللی یونگی و جیمین رو به ملاقات هیدیس میفرستاد
YOU ARE READING
KING of the sin's LAND
FanfictionBook's Complete! Summary: در دنیایی که موجودات افسانهای انسان ها را محرم اسرار خود نمیدانند؛ انسان ها بدون هیچ هنجار و خدایی زندگی میکنند. حالا موجدات افسانهای از کتاب قصه کودکان بیرون آمده و در هفت سرزمین بزرگ و پهناور، به دور از انسانها، این...