درحالی که گردن ظریف اشلی رو توی دستش داشت و بدن زخمی و اسیب دیده اش رو بین زمین و هوا معلق نگه داشته بود؛ با لذت به تن نیمه جون و خونینِ، زنی که طبیعت مادرش میخوند خیره شد
با لبخند و حس سبکی که بیاد نداشت آخرین بار کی حسش کرده بود زبونش رو روی لب های زخمیش کشید و قبل از اینکه سر اشلی رو از تنش جدا کنه فریاد ویکتوریا باعث شد به سرعت زن رو رها کنه!!!
با وحشت به داخل غار تلپورت کرد و در لحظه ای بعد بین ویکتوریا و شاهزاده خشم ایستاد!
_ چه مرگش شده؟!
تهیونگ پرسید، چون میتونست چندین برابر شدن هاله قدرت مرد روبروش رو حس کنه
_ تقویت کننده خورده!
تهیونگ ناباورانه به ویکتوریا نگاه کرد:
_ داری باهام شوخی میکنی ویک؟!؟ اون لعنتیا رو از کجا آورد؟؟؟
اما این مکالمه نتونست بیشتر از این ادامه پیدا کنه چراکه ویکتور خیل سریع سمت جونگکوکی که دقیقا وسط اون میدون جنگ مشغول شکار بود یورش برد
_ الفا!!!
تهیونگ قبل از اینکه ویکتور به جونگکوک برسه فریاد زد و لحظه ای بعد مین و هوسوکی که همراهش بود خودشون رو به جونگکوک رسوندن
لحظه ای که تهیونگ هم میخواست به داد معشوقش برسه توسط دست های ویکتوریا متوقف شد
_ تهجون اسیب دیده و کارلوس نمیتونه تنهایی دروازه رو باز کنه
_ منم نمیتونم.. نکنه یادت رفته مثل تو برادر های عزیزمون نامیرا نیستم؟!
_ برو و نام رو برگردون. اینجا بهش نیاز دارم!
پلک هاشو حرصی بست و سمت ورودی کاخ تلپورت کرد. دقیقا جایی که نامجون با ومپایر هایی که خیلی ناگهانی مثل مور و ملخ اونجا ریخته بودن درگیر شده بود
_ ویکتوریا بهت نیاز داره!
کاراکارا بدون کلمه ای سری تکون داد و به داخل کاخ و در نهایت اون دالان تنگ و نمناک تلپورت کرد اما نمیتونست حتی لحظه ای از چیزی که میدید رو باور کنه
پرنسس لعنتیش اینجا چیکار میکرد؟!؟!؟
******
پسرک شمشیرش رو به سرعت و با شدت از شکم ومپایر مقابلش بیرون کشید..
تیغه تیز شمشیرش، چنانچه امتداد دستش بود؛ پای کسی رو قطع میکرد و لحظه ای بعد گردن و کشاله ران کسی را میدرید... در نهایت زخم هایی که این شمشیر به جا میگذاشت هیچگاه قابل درمان نبودن!
درمیان اون کنایه سرخی که از خون خیس بود این شکارچی کوچک خانواده بود که میدرخشید_ الفا!!!
با شنیدن صدای فریاد عزیزش، سر برگردوند و با دیدن ویکتور که با سرعت و نگاه جنون واری به سمتش می امد لحظه ای خشکش زد
قلبش به تندی به سینه اش میکوبید
اون چطور انقدر قوی شده بود؟!؟!؟؟!
YOU ARE READING
KING of the sin's LAND
FanfictionBook's Complete! Summary: در دنیایی که موجودات افسانهای انسان ها را محرم اسرار خود نمیدانند؛ انسان ها بدون هیچ هنجار و خدایی زندگی میکنند. حالا موجدات افسانهای از کتاب قصه کودکان بیرون آمده و در هفت سرزمین بزرگ و پهناور، به دور از انسانها، این...