اسمات :
شیچن کمی عقب رفت و گفت
-مینگجو... من... من...اما مینگجو نذاشت حرفش کامل شه...جلوی شیچن زانو زد و مشغول باز کردن دکمه و زیپ شلوارش شد...
شیچن نا خواسته ناله ای کرد و بعد جلوی دهنش رو گرفت و گفت
-صبر کن... مینگجو من.. من....منظورم این... اه...نتونست حرفش رو ادامه بده چون مینگجو همین الانش هم عضوش رو داخل دهنش کرده بود...
هوا برای شیچن هر لحظه گرم تر میشد و بیشتر احساس گیجی پیدا میکرد...
بعد از چند دقیقه... مینگجو دست از کارش برداشت و بلند شد و به شیچن گفت
-دوست داری که...تاپ باشی؟شیچن اروم روی زمین نشست و ناله ی کوتاهی کرد و گفت
-نه...من...نتونست جمله ش رو تموم کنه و توضیح بده قضیه اینی نیست که مینگجو خیال کرده اما مینگجو این نه رو در جواب سوالش در نظر گرفت و گفت
-خوبه... چون من تاپ بودنو بیشتر دوست دارم...و خیلی سریع شلوار و لباس زیر شیچن رو که به طرز عجیبی قرمز و بی حال شده بود رو از پاش در اورد... بلندش کرد و به دیوار چسبوند...
و بعد عضوش رو روی ورودی شیچن تنظیم کرد و اروم اروم واردش کرد...
اشک های شیچن اروم روی گونه هاش راه افتادند...
اروم و زمزمه وار مدام میگفت نه... ولی مینگجو به کارش ادامه داد...بعد از مدتی هم اونو اروی زمین خوابونو و سریع تر داخلش حرکت کرد و دم گوشش زمزمه کرد
-اوه لان وانگجی تو واقعا عالی هستی...و بعد از چند دقیقه هردوشون رو به پهلو کرد و عضو شیچن رو هم توی دستش گرفت و شروع به مالیدن کرد ...
هردو با هم ارضا شدند...
مینگجو خیلی اروم از داخلش بیرون کشید و شیچن رو به طرف خودش برگردوند و همونطور که اشک هاش رو پاک میکرد گفت
-خوشحالم که... شیر موزت رو قبول کردم...شیچن اروم نالید
-من ... نمیدونستم...مینگجوشوکه بلند شد و شیچن رو هم از روی زمین بلند کرد و نشوند و گفت
-چی؟!شیچن اروم گفت
-من نمیدونستم... شیر موز... یعنی چی.... سعی کردم بگم... ولی...مینگجو به شیچن و ضعیتش نگاه کرد
حالا دیگه نگاه کردن به اون مایع سفیدی که از باسن شیچن خارج میشد و روی زمین راه افتاده بود حس خوبی نمیداد...سریع گفت
-ولی...
اما قبل از اینکه بتونه چیز بگه شیچن چشم هاش رو بست و نالید
-گرمه...مینگجو جلو تر رفت و دستش رو روی پیشونیش گذاشت...
بهت زده گفت
-تو تب داری!سریع لباس های شیچنو تنش کرد و اونو تا بهداری کول کرد...
YOU ARE READING
switch life
Fanfictionبعد از اینکه وانگجی برادرش رو که سالها بود ندیده بود رو پیدا کرد تصمیم گرفتند که برای مدتی جاهاشون رو با هم عوض کنن... شاید اینطوری بتونن از پس مشکلاتشون بر بیان... اما ایا موفق میشن؟