مینگجو نفس عمیقی کشید و به در خونه ی خانوادگی لان نگاه کرد...
لان وانگجی دیشب بهش پیام داده بود و گفته بو که حتما فردا بیاد به دیدنشون...
که باید درباره مساله ی مهمی حرف بزنن...
خب حالا اینجا بود...
و بدجوری هم نگران بود..یعنی قرار بود چی بشنوه؟
احتمالا...
خبر خوبی در انتظارش نبود...بلاخره بعد از چند دقیقه زنگ در رو فشار داد...
یکم طول کشید اما بلاخره در باز شد...مینگجو به کسی که در رو باز کرده بود نگاه کرد و گفت
-اوه... سلام وانگجی...اون هم سری تکون داد و کنار رفت تا مینگجو وارد شه...
مینگجو نفسش رو فوت کرد و کمی جلو تر رفت و بعد نگران برگشت و گفت
-گفتی که میخوای درباره ی چیز مهمی حرف بزنی... قضیه چیه...یه دفعه صدایی از کمی دور تر و پشت سر مینگجو گفت
-اوه اومدی؟ بیا بشین...مینگجو برگشت و به وانگجی که روی کاناپه نشسته بود نگاه کرد...
و بعد از چند ثانیه... شوکه و با سرعت برگشت و به شیچن که با یه لبخند کوچیک بهش نگاه میکرد نگاه کرد...
اونقدر شوکه شده بود که نمیتونست کلمه ای برای گفتن پیدا کنه...
میدونست شیچن توی راه رفتن و ایستادن بهتر شده ولی نمیدونست انقدر!
بلاخره کمی از شوکش کم شد اما همچنان گیج جلوتر رفت و خیلی اروم شیچن رو بغل کرد...
وانگجی از دور بهشون نگاه میکرد...لبخند کوچیکی زد...
خوشحال بود...
وقتی که میدید انقدر ...یه دفعه یه سنگینی عجیبی رو روی قلبش احساس کرد...
یه جورایی... دلش میخواست ووشیان هم الان اینجا بود و میتونست همینطوری... بغلش کنه...
اه ارومی کشید و جلو رفت و گفت
-خب دیگه...مینگجو از شیچن جدا شد و شیچن اروم گفت
-دو...دوباره... گول...خوردی...
مینگجو بهش نگاه کرد و اروم درحالی که سعی میکرد اشکش پایین نیفته گفت
-اره... شما دوتا برادر... هربار گولم میزنین...وانگجی گفت
-خب ... از اونجایی که فردا قراره راه بیفتی و برای دانشگاه بری... گفتیم این خبر رو زودتر بهت بدیم...مینگجو به شیچن که داشت لنز هاش رو از توی چشم هاش در می اورد نگاه کرد و لبخندی زد
-هوم...وانگجی ادامه داد
-من و شیچن قرار شده یک ترم دیر تر بیایم دانشگاه... البته رشته های تحصیلیمون با هم فرق داره...ولی فکر کردیم بهتره با هم زمانی بیایم که همه چیز خوب باشه...
YOU ARE READING
switch life
Fanfictionبعد از اینکه وانگجی برادرش رو که سالها بود ندیده بود رو پیدا کرد تصمیم گرفتند که برای مدتی جاهاشون رو با هم عوض کنن... شاید اینطوری بتونن از پس مشکلاتشون بر بیان... اما ایا موفق میشن؟