پارت تاعوریس
تاعو واقعا خسته بود...
باید تمام مدت عین بچه ها رفتار میکرد...حتی کریس گاهی ازش میخواست تا توی تختش بشینه و هیچ چیزی نگه تا کریس بیاد سراغش...
حتی نمیتونست از اون تخت بیاد پایین...
درست مثل یه نوزاد!اما خب...
یک سال تمام...
این فقط شب اولشه...باید تحمل کنه نه؟
به هرحال خودش قرار داد رو امضا کرده بود!بلاخره کریس بهش گفت میتونه بره خونه و تاعو هم رسما تا خونه پرواز کرد...
بعد از شام هم یه راست به اتاقش رفت...
باید تکالیفش رو انجام میداد...اون کریس لعنتی بهش اجازه نداده بود تکالیفش رو انجام بده!
وقتی تکالیفش تموم شد نصف شب بود
#
توی مدرسه... کریس نادیده ش میگرفت...
و این خوب بود... اگه وانگجی(شیچن) غایب نبود...میتونستند با هم وقت بگذرونن ولی حالا...
تمام روز سعی کرد تا جایی که میتونه توی کتابخونه و سر کلاس تکالیفش رو انجام بده...به هرحال بعید نبود امروز هم کریس نذاره دست به مداد و کاغذ بزنه!
ولی خب همچنان باز هم وقتی مدرسه تعطیل شد تکلیف انجام نشده داشت!
نا امید وسایلش رو جمع کرد و بیرون رفت...
کریس منتظرش ایستاده بود
-دیر کردی بیبی بوی! برای این کارت تنبیه میشی...
تاعو جوابی نداد فقط دستش رو دراز کرد تا کیف کریس رو بگیره...اما غافلگیر شد چون کسی که کیفش رو تحویل داد خودش بود...
کریسکوله ی تاعو رو از پشتش پایین اورد و در گوشش زمزمه کرد
-این برای یه بچه سنگینه... حالا راه بیفت... رانندم منتظره!تاعو شوکه دنبال کریس راه افتاد و سوار ماشینش شد...
به محض اینکه از ماشین پیاده شدند شوکه شد چون برخلاف روز قبل افراد زیادی توی راهرو ها درحال جنب و جوش بودند!کریس بدون توجه به اونها تاعو رو به اتاقش برد...
ولی دم در اتاق کریس زنی جلوشون رو گرفت...-میبینم که برای خودت مهمون اوردی!
کریس از بین دندون های چفت شده ش جواب داد
-به تو ربطی نداره...زن نگاه سردی بهش کرد و گفت
-البته که داره! من مادرتم!
و بعد به تاعو نگاه کرد و پرسید
-تو کی هستی؟تاعو تعطیم کوتاه و سریعی کرد و گفت
-من...معذرت میخوام که مزاحم شدم... من هوانگ زی تاعو هستم... همکلاسی پسرتون...زن خندید و رو به کریس که با عصبانیت به تاعو نگاه میکرد گفت
-دوست مودبی داری! کاش تو هم ازش یاد بگیری!
YOU ARE READING
switch life
Fanfictionبعد از اینکه وانگجی برادرش رو که سالها بود ندیده بود رو پیدا کرد تصمیم گرفتند که برای مدتی جاهاشون رو با هم عوض کنن... شاید اینطوری بتونن از پس مشکلاتشون بر بیان... اما ایا موفق میشن؟