e36

457 123 62
                                    


وقتی پرستار از جلوی شیشه رد شد چینگ به شیچن نگاه کرد و شروع به حرف زدن کرد

-تو هم مثل اون زنیکه ی سگ جونی... مادرت وقتی با سم خودکشی کرد نمرد! اون زمان فکر کردم البته... فقط برای جلب توجه شوهر من این کار رو کرده... و حالا هم تو... شاید من اشتباه کردم...شما مادر و پسر کلا مثل سگ میمونید... به خودی خود نمیمیرید...باید کمکتون کرد!

از جاش بلند شد و گفت
-میخوام کمکت کنم...بری پیش اون مادر هرزت...

و بعد هم به طرف دستگاه اکسیژن رفت و گفت
-نگران نباش... درد نداره...یا حداقل... تو هیچی نمیفهمی!

و بعد دکمه ی خاموش کردن دستگاه رو فشار داد.

#

مینگجو سری تکون داد
-هنوز هم‌ باورم نمیشه که به چه سادگی بانک رو هک کرد...

وانگجی لبخند کوچیکی زد و گفت
-واقعا... خیلی جالبه...

مینگجو سری تکون داد
-اره... به خاطر اون وام بزرگ... الان دیگه ما کاملا نجات پیدا کردیم... پدرم به بانک اصطلاع داده و الان ماهیانه یه مقدار پول به بانک برمیگردونه...اون رو هم که پرداخت کنیم...دیگه هیچ بدهی ای نداریم...

بعد هم اروم شونه ای بالا انداخت
-اره دیگه...اینطوری بود... خب... من برم حساب کنم...

دستش رو توی جیبش کرد...
-هی کیفم کوش؟
وانگجی اهی کشید و گفت
-ولش کن بیا با کارت من...

مینگجو سریع گفت
-نه... مطمعنم باهام بود...وقتی داشتم میومدم بالا تو بخش icu دستم بود...

وانگجی هوم ارومی گفت
مینگجو سری تکون داد
-من میرم یه چک بکنم...

وانگجی باشه ی ارومی گفت و رفت تا حساب کنه و مینگجو هم به به طرف بخش راه افتاد...

توی مسیر به زمین نگاه کرد تا کیفش رو پیدا کنه...
وقتی به بخش رسید و واردش بلاخره چشمش به کیف پولش روی زمین درست رو به روی پنجره افتاده بود شد...

اروم اون رو برش داشت و وقتی سرش رو بلند کرد متوجه شد که یه نفر داخله...

اول خواست توجه ای نکنه... شاید یه پرستار بود...
اما وقتی اون شخص... به طرف ماشین اکسیژن رفت و جلوی چشمش دکمه خاموش کردن دستگاه رو فشار داد بدون توجه به این که نباید وارد بشه در رو باز کرد و مچ دست اون شخص رو گرفت

اون زن جا خورد...
مینگجو سریع دکمه ی روشن کردن دستگاه رو زد و سر اون زن داد زد
-داری چه غلطی میکنی؟!

و بعد هم دکمه پرستار رو زد...
اون زن سعی کرد دستش رو از دست مینگجو بیرون بکشه اما مینگجو محکم دستش رو فشار داد...

پرستار شوکه وارد اتاق شد و خیلی زود چند تا دکتر رو خبر کرد و در یه چشم به هم زدن... چینگ بیرون اتاق بود و حراست بیمارستان کنارش ایستاده بود...

switch lifeWhere stories live. Discover now