e29

475 133 64
                                    

اروم در خونه رو باز کرد و وارد شد
همسرش چینگ به طرفش اومد

-عزیزم... بلاخره اومدی؟ حال وانگجی چطوره؟ می که چیزی بهم نگفت و یه راست رفت توی اتاقش... میخواستم اتفاقا الان بیام بیمارستان...

دیگه نذاشت ادامه بده
گفت
-وانگجی حالش خوبه...ولی شیچن الان تو کماس...

چینگ شوکه گفت
-چی؟ ولی... شیچن که...

نذاشت بیشتر ادامه بده
-تو.. میدونستی شیچن زنده س مگه نه؟ تو بهم دروغ گفتی فقط تا بتونی دخترت رو بیاری پیش خودت!

چینگ سریع گفت
-شیچن زنده س؟! ولی من خودم دیدمش... اون مرده بود!

اما نتونست ادامه بده... چون همسرش گفت
-حتی اگه این واقعیت باشه و تو فقط اشتباه کرده بوده باشی ... بهم بگو چرا درباره پدر می و اینکه اونو اذیت میکنه دروغ گفتی؟

چینگ گیج گفت
-ولی من...
نذاشت ادامه بده

-من الان پیش شیائو شینگچن بودم...سر و وضع اون اینطور نشون میداد که تمام تمرکزش رو برای رشد دادن شرکتش گذاشته... و اصلا وقت و پول اضافه ای برای قمار یا مشروب نداره! و به نظر هم بدجور عاشق دخترش بود...پس من که بعید میدونم کوچیک ترین اذیتی به دخترش رسونده باشه!

چینگ دهنش رو باز کرد تا چیزی بگه اما کلمه ای برای گفتن پیدا نکرد و اروم دهنش رو بست...
با دیدن این پوزخندی زد و گفت

-از این به بعد میخوام تحقیق کنم... ببینم چه کار هایی رو بدون گفتن به من انجام دادی ... و دقیقا چه چیز هایی رو بهم دروغ گفتی!

و بدون اینکه منتظر جواب بمونه... به طرف اتاقشون رفت...

#

ووشیان به خونه ی شیچن خیره شد...
اشک توی چشم هاش جمع شده بود...

شیچن رفته بود...

انگار نه انگار که شب قبل اونو بوسیده بود...

یعنی انقدر اون بوسه براش بی ارزش بود؟

اروم اشک هاش رو پاک کرد...
بسیارخب...

اگه انقدر براش ارزش نداشت که یه خداحافظی ساده باهاش کنه...

پس ارزش اشک ریختن هم نداشت...
نفس عمیقی کشید و برگشت...
دیگه باید بی خیال میشد‌...

#

اروم در زد و وارد اتاق می شد...
می تقریبا از جا پرید...
میدونست قضیه چیه‌‌‌‌...

مادرش همیشه اونو از همچین روزی میترسوند
وقتی نا پدریش اروم جلوش نشست پرسید
-میخواید منو... بیرون کنید؟

نا پدریش جا خورد
-چرا همچین فکری میکنی؟

می اهی کشید و توضیح داد
-مامان همیشه میگفت... که اگه یه بچه ی دیگه ای داشتید...من هیچ وقت نمیتونستم بیام پیشش...و اینکه پدرمم منو نمیخواست... منو فرستاد پیش مادرم...پس اگه از ایجا بیرونم کنین...من...هیچ جایی ندارم که برم...

switch lifeWhere stories live. Discover now