بعد از حدود دو ساعت... بلاخره شیچن جزو ده نفر بعدی بود پس اجازه داشت که بره و سازش رو بیاره...
اما وقتی که به اتاق ساز ها رسید...
با دیدن سازش ...
نتونست باییسته...اروم روی زانو هاش نشست...
دستش رو دراز کرد و درحالی که سعی میکرد اشک هاش پایین نیفتند تکه های فلوت رو از روی زمین برداشت...
بقیه ی شرکت کننده ها وقتی فلوت شکسته رو دیدند اول ساز هاشون رو چک کردند و بعد بعضی هاشون بیرون رفتند و چند نفری کنار شیچن موندند تا مثلا دلداریش بدن...
ولی خب هیچ کس نتونست چیزی بگه...
یکی هم مسئول مسابقه رو اورد و اون هم وقتی دید چه بلایی سر فلوت اومده سعی کرد عذر خواهی کنه...
و بعد پرسید
-شرکت کننده لان ...ساز دیگه ای میتونی تهیه کنی؟ در غیر این صورت... باید حذفت کنیم...شیچن جوابی نداد...
البته...
البته که حذف میشد...یه دفعه چیزی شنید
دو نفر از شرکت کننده ها با هم حرف میزدند-یعنی کار کیه؟ احتمالا میخواستن حذفش کنن...
و شخص بعدی گفت
-احتمالا کار خاندان جینه... پسرشون سازش فلوته احتمالا خواستن رغیبش رو حذف کنن... یا همچین چیزی...با شنیدن این حرفا....
شیچن احساس کرد خونش به جوش اومده...اونها..
چطور جرات کرده بودند...
برای یه مسابقه ی مسخره...تاوانش رو میدادند...
اروم از جاش بلند شد و رو به مسئول مسابقه گفت-من سازی با خودم ندارم... اما...شنیدم اینحا ساز های سنگین رو برای شرکت کننده ها فراهم میکنه..احیانا... گوچین...جزو اون ساز های سنگین نیست؟
مسئول مسابقه کمی فکر کرد و گفت
-فکر کنم یکی داشته باشیم... برات میارم...شیچن لبخند کوچیکی زد و از جاش بلند شد...
بعد از اینکه تیکه های خورد شده ی فلوتش رو توی جعبه ش برگردوند جعبه رو برداشت و بیرون رفت...#
دو نفر بعد از رفتن شرکت کننده گوچین بزرگی رو روی صحنه اوردند...
و اسم وانگجی رو صدا زدند ...
شیچن اروم نفس عمیقی کشید و روی صحنه رفت و پشت گوچین نشست...
یکی از داور ها گفت
-لان وانگجی... تو سال گذشته هم با همین ساز شرکت کردی...این خلاف قوانینه... که دو سال متوالی با یه ساز شرکت کنی... فکر کنم بهتره که همین الان تو رو حدف...شیچن سریع گفت
-یه لحظه صبر کنید... اگه کاری کنم که متفاوت باشه... بهم اجازه شرکت میدید؟داور ها به هم نگاه کردند و چند ثانیه ای پچ پچ کردند و بعد گفتند
-بسیار خب... ببینیم چی کار میکنی...
YOU ARE READING
switch life
Fanfictionبعد از اینکه وانگجی برادرش رو که سالها بود ندیده بود رو پیدا کرد تصمیم گرفتند که برای مدتی جاهاشون رو با هم عوض کنن... شاید اینطوری بتونن از پس مشکلاتشون بر بیان... اما ایا موفق میشن؟