e13

560 134 49
                                    

کاپل تاعوریس:

تاعو راه رفتن با عجله ی وانگجی (شیچن) نگاه کرد و نفس عمیقی کشید

یک دفعه چشمش به ون چائو افتاد که اروم با پوزخند بهش زل زده..

به طرف میز وانگجی(شیچن) رفت و روش نشست...
ابمیوه ای که وانگجی (شیچن) روی میز رها کرده بود رو برداشت و کمی تکونش داد
تقریبا پر بود...

حیف بود همینطور نخورده بمونه... پس... ازش میخورد؟
توی فکر بود که یک دفعه صدایی شنید
-پس اینجایی توی کلاس سال بالایی ها! زود باش راه بیفت!

تاعو اب میوه رو توی جامیز گذاشت و کیفشرو هم برداشت و پشت سر کریس راه افتاد...

کلاس هاشون تموم شده بود اما سال بالایی ها حالا حالاها توی مدرسه میموندند...

به علاوه... کلاس های بعد از مدرسه هم بود...
پس با خودش فکر کرد که احتمالا دوست جدیدش وانگجی(شیچن)الان بعد از رفع سو تفاهم با اون پسر...نیه مینگجو حالا دیگه سر کلاس هاشه...

یک دفعه به کسی برخورد کرد...
کریس بهش چشم غره رفت و گفت
-حواست رو جمع کن!

تاعو اروم "معذرت میخوام" ای گفت
و به کریس نگاه کرد...
کریس نفس عمیقی کشید و گفت
-خب... بگیرش...

کوله ش رو به طرف تاعو گرفت و تاعو هم کوله رو ازدستش گرفت و گفت
-ام...ولی چرا؟

کریسپوزخندی زد
-امروز راننده م نمیاد دنبالم... توقع نداری که حالا که مجبورم پیاده برم خونه اون کوله ی سنگین رو هم کول کنم؟

تاعو اروم گفت
-ولی... کوله ی منم سنگینه...

کریس حرفش رو شنید پس جلو رفت و با انگشتاش ضربه ی ارومی به وسط پیشونی تاعو زد و گفت
- انگار یادت رفته که گردنبند عزیزت دست منه...

تاعو اب هاش رو به هم فشار داد و چیزی نگفت
کریس راه افتاد و گفت
-زود باش تاعو!

تاعو باشه ی ارومی گفت و کوله ی کریس رو هم از رو به رو پوشید و دنبال کریس راه افتاد
مسیر واقعا طولانی بود...

تاعو اونقدر خسته شده بود که نمیتونست پاهاشرو احساس کنه...

اما بلاخره... به اونجا رسیدند...
تاعو بهت زده به خونه ی کریس نگاه کرد...

خونه ی اونها هم کوچیک نبود...در هرحال اگه خانواده ی تاعو ثروتمند نبودند که هرگز نمیتونست وارد اون مدرسه بشه اما خب خونه ی اونها در برابر خونه ی کریس خیلی کوچیک بود...

کریس تاعو رو تا اتاقش برد
تاعو واقعا از دیدن خونه و اتاق کریس هیجان زده بود...

کریس روی تختش نشست و به لبه ی تخت تکیه دادو همونطور که روی تخت لم داده بود گفت

switch lifeWhere stories live. Discover now