تاعو اروم عروسکش رو روی تخت گذاشت و از اتاقش بیرون رفت...
مادرش با دیدنش لبخندی زد
-شام حاظره...تاعو اروم به طرف یخچال رفت و پاکت شیر رو از توی یخچال برداشت و گفت
-ممنون مامان...گرسنم نیست همین بسمه...مادرش خندید
-میخوای لاغر شی؟تاعو شونه ای بالا انداخت
-نه فقط زیاد گرسنه نیستم...و به طرف اتاقش رفت و گفت
-یه سری تکلیف مدرسه دارم بعدش میخوابم...مادرش گفت
-فقط یادت باشه که لیوانت رو بیاری که بشورم!تاعو چیزی نگفت و وارد اتاقش شد و اروم در رو پشت سرش قفل کرد...
لیوانی رو برداشت و شیر رو داخلش ریخت و کمی ازش خورداینطوری یه لیوان کثیف بود که مامانش به چیزی شک نکنه!
بعد اروم از زیر تختش جعبه ای رو بیرون اورد...
نفس عمیقی کشید...
از اخرین باری که از این ها استفاده کرده بود خیلی میگذشت...تقریبا از وقتی که کریس رو دیده بود یه جورایی دیگه نیازی به اینها نداشت ولی حالا...
در جعبه رو باز کرد و یه شیشه شیر از بین چند تایی که توی جعبه بود انتخاب کرد و اروم درش رو باز کرد و شیر توی لیوان رو داخل شیشه ریخت...
بعد هم در شیشه رو بست و توی تختش دراز کشید و پان رو بغل کرد و اروم شیر توی شیشه رو مک زد...
چشم هاش رو اروم بست...اون حس ارامشی که همیشه با این کار سراغش می اومد وجودش رو پر کرد...
کم کم و اروم اروم پلک هاش سنگین شد و خوابش برد...
صبح... با صدای مادرش بیدار شد که با عصبانیت بهش زل شده بود...گیج بود...
مادرش چطوری وارد اتاق شده بود؟!مادرش با عصبانیت شیشه شیر رو از دستش کشید و با جیغ گفت
-این چه کوفتیه؟! اینجا چه خبره؟!تاعو ترسیده گفت
-مامان من... اصلا چجوری اومدی تو... من در رو قفل کرده بودم...مادرش با عصبانیت شیشه شیر رو به طرف دیوار پرت کرد و گفت
-پس همینه هان؟! همینه که در اتاقتو قفل میکردی...باورم نمیشه! اگه امروز مثلا نخواسته بودم بدون بیدار کردنت بیام و اتاقتو جمع کنم کی قرار بود بفهمم هان؟!تاعو به شیشه شیر روی زمین نگاه کرد...
اروم گفت
-شکست...این باعث شد مامانش عصبانی تر شه... از اتاق بیرون رفت و با قیچی ای برگشت...
تاعو اون لحظه اون طرف اتاق بود و کنار شیشه شیر شکسته ش نشسته بود...
مادرش از این فرصت استفاده کرد و پان رو از روی تخت برداشت و با قیچیش اونو پاره کرد...
YOU ARE READING
switch life
Fanfictionبعد از اینکه وانگجی برادرش رو که سالها بود ندیده بود رو پیدا کرد تصمیم گرفتند که برای مدتی جاهاشون رو با هم عوض کنن... شاید اینطوری بتونن از پس مشکلاتشون بر بیان... اما ایا موفق میشن؟