e35

468 111 42
                                    

کریس اروم وارد اتاقک شد و پرسید

-مامان و بابات درباره ی این که خونه ی من کجاست میدونن؟

تاعو اروم سرش رو به معنی نه تکون داد...
کریس پوزخندی زد
-خوبه... پس بذار یکم نگران شن...

تاعو سری به معنی نه تکون داد
-فقط بدتر میشه...

کریس کمی فکر کرد..
-شاید...

جلو تر اومد و کنار تاعو نشست و با لبخند کوچیکی روی لبش گفت
-ولی کسی حق نداره بیبی منو اذیت کنه...

تاعو اروم خندید...
و بعد گفت
-ممنونم...واقعا ... اینجا بودن... خیلی اروم ترم کرد...

کریس سری تکون داد
-کاری نکردم...
تاعو اروم لباس هاش رو عوض کرد و گفت
-من دیگه باید برم...

کریس هوم ارومی گفت و بعد از چند دقیقه گفت
-هر وقت که پدر و مادرت دوباره اذیتت کردن بهم بگو ...

تاعو لبخند کوچیکی زد
-حتما...
و اروم از اتاق کریس بیرون رفت

کریس به محض رفتن تاعو موبایلش رو در اورد و به یه نفر زنگ زد
-هی کای...اطلاعاتی که خواستم رو پیدا کردی؟

کای جواب داد
-معلومه... یادت که نرفته من یه هکرم...
کریس خنده ی ارومی کرد
-نه...البته که یادم نرفته... دارم باهات زیر یه سقف زندگی میکنم مثلا...

کای خندید
-درسته برادر کوچولو... حالا... اطلاعاتی که از گوشیش گیر اوررم رو برات میفرستم...

کریس لبخندی زد
-ممنون...یکی طلبت...
کای هه ارومی گفت و گفت
-البته که یکی طلبم!

و قطع کرد

کریس یه راست به گالری رفت و مشغول نگاه کردن عکس هایی که از موبایل تاعو وارد گوشیش شده بودند شد...

از بین عکس هاش موفق شد چند تا چیز جالب پیدا کنه...

تاعو یه عکس داشت که توی اون عروسک هایی که توی قفصه ای از کتابخونه ش بود کاملا مشخص بود...

خب...حالا میتونست حسابی سوپرایزش کنه...
یه عکس که معلوم بود مال تولدشه و تاریخ گرفتن عکس نشون میداد که تولد تاعو هفته ی دیگه س!

خب..اینم زمان سوپرایز...

یه جورایی فکر بهش باعث شد هیجان زده بشه...
چیز جالب بعدی شخصی بود که با تاعو زیاد عکس داشت...

و به نظر نزدیک می اومدند...
خب...اصلا از این نزدیکی خوشش نیومد...
ولی خب تصمیم گرفت که بی خیالش بشه...

فعلا!

موبایلش رو در اورد و بعد از کلی گشتن تو سایت های مختلف... موفق شد بیشتر عروسک های توی عکس ها رو پیدا کنه...

و البته پان رو...

ولی خب... امیدوار بود برای تاعو این جایگزینی سخت نباشه...

switch lifeWhere stories live. Discover now