e48

467 105 65
                                    

کریس اروم طوری که تاعو رو بیدار نکنه روی تخت نشست و اهی کشید...

الان واقعا احساس واقعا بدی داشت...

درسته که تاعو اینو ازش خواسته بود ولی‌ عذاب وجدان داشت...

امیدوار بود این کمک کنه تاعو بهتر بشه...

اروم از روی تخت بلند شد و به شلوغی ای که دیشب درست شده بود نگاه کرد...

بهتر بود یه دوش میگرفت...
وقتی توی حموم بود یه حس عجیبی بهش دست داد..

یاد حرفای دکتر ژانگ افتاد که بهش گفته بود فعلا به هیچ وجه بدون پیشگیری با تاعو رابطه نداشته باشه...

نمیدونست دلیل این حرفش چی بود...
یعنی اگه تاعو رو دوباره باردار میکرد صدمه میدید؟

با خودش فکر کرد
"امیدوارم اونی که استفاده کردم سوراخ نبوده باشه"
و
"امیدوارم کسی درباره این تنبیه نفهمه یا اگه فهمید همه چیزو بفهمه!"

و اه ارومی کشید و لبخندی زد...

کل خانواده ش...
از اون روز که تاعو رو با خودش از بیمارستان به خونه اورده بود پدر و مادرش بد جور به تاعو توجه نشون میدادند...

این خوب بود...

اونا تاعو رو دوست داشتن...

پس بعدا هم میتونستن با هم باشن...
حتی ازدواج کنن و این بار بچه دار بشن...

و دیگه ...
اون بچه رو از دست ندن...

تصور اینکه تاعو و اون بچه دارن با هم با اسباب بازی بازی میکنن...

اروم خندید و نفس عمیقی کشید و اروم از حموم بیرون اومد و حوله ش رو پوشید...

وقتی بیرون اومد...خشکش زد...

چون مادرش توی اتاق بود و دست به سینه به دیوار تکیه داده بود و به کریس زل زده بود...

کریس اروم اب دهنش رو قورت داد
بعد اروم گفت
-ام... اینطوری که به نظر میاد...

مادرش نگاه مرگبارش رو بهش دوخت و گفت
-فقط خفه شو...

کریس اروم یه قدم عقب رفت...
مادرش چشم غره ای بهش رفت و گفت

-از این به بعد در رو قفل کن... و اینکه حاضر شین بیاین پایین .. بعدش من میدونم و تو!

و بعد از اتاق بیرون رفت..
کریس اروم نفسش رو فوت کرد ...

و بعد به طرف تاعو رفت و بیدارش کرد...

#

اروم از پله ها پایین رفت و با دیدن مادرش که پشت میز صبحانه نشسته بود و درحالی که قهوه ش رو مینوشید با نگاه مرگباری بهش زل زده بود

اروم سر جاش نشست و تمام تلاشش رو کرد که تماس چشمی ای با مادرش بر قرار نکنه...

بلاخره مادرش نگاهش رو به طرف دیگه ای داد و کریس نفس راحتی کشید...

switch lifeOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz