-
دیگه نمیتونم این وضعیت رو تحمل کنم!
بکهیون با غرغر کنار چانیول نشست.
- لوهان چند روزیه اصلا مثل قبل نیست! حتی درست حسابی برام تعریف نکرد چه اتفاقی بین اون و سهون افتاده. داره خودش رو با کار و پیدا کردن خونهی جدید خفه میکنه و منم نمیدونم چطوری میتونم کمکش کنم!
چانیول تایپ کردن رو متوقف کرد و کنار بکهیون نشست.
- به نظر میاد دوران سختی رو میگذرونه. باید با سهون حرف بزنه.
- ولی نمیزنه! و همین داره از هم دور و دورتر میکنتشون!
بکهیون با استرس گفت.
- من فقط... دوست ندارم اونو انقدر غمگین ببینم. به نظرت ما میتونیم کاری کنیم؟
چانیول تو فکر فرو رفت.
- شاید بتونیم کاری کنیم مجبور شن با هم حرف بزنن!
بکهیون به چان نزدیکتر شد.
- چجوری؟ اینطور که من متوجه شدم همش از سهون فرار میکنه.
چانیول بعد از کمی فکر لبخند کمرنگی زد و بوسهی کوتاهی روی پیشونی بکهیون نشوند.
- پس باید دری رو که ازش فرار میکنه ببندیم!
🏩🏩🏩🏩
چند روز از شبی که لیان از یکی از اعضای جامعهی ال جی بی تی کتک خورده بود بیشتر نگذشته بود ولی تنشها و اعصاب خوردیها توی خونه همچنان ادامه داشت.
لیان از هر فرصتی برای تیکه انداختن و اذیت کردن لوهان استفاده میکرد و اون هیچی نمیگفت. لوهان جوری رفتار میکرد که انگار زخم زبونهای لیان رو نمیشنوه و لیان انگار هرچی بیشتر کم محلی از لوهان میدید برای پیشروی پرروتر و مصممتر میشد و هرچقدر مادرش و بقیه سعی میکردن جو خونه رو کمی آروم کنن فایدهای نداشت.
اون هر طوری که زورش میرسید لوهان رو تحت فشار قرار میداد. شبها وسط هال میخوابید. سر یه میز با لوهان نمینشست زمانی که لوهان برنامهای رو توی تلویزیون میدید سر خود کانال رو عوض میکرد و لوهان تمام مدت با صبوری تحملش میکرد.
امیدوار بود که لیان این رفتاراش رو کم کم تموم کنه ولی لیان ذرهای متاسف به نظر نمیومد. خود لیان هم از این شرایط ناراضی بود! شرایط جوری بود که نمیتونست کارای برادرش رو نادیده بگیره ولی در عین حال از این که لوهان حتی نگاهش هم نمیکرد و باهاش حرف نمیزد به شدت عصبانی بود!
لوهان حتی یکبار هم عذرخواهی نکرده بود و همین باعث میشد لیان بیشتر و بیشتر دست به تحقیر کردنش بزنه.
ВЫ ЧИТАЕТЕ
من عاشق پسر شوگر ددیمم!
Фанфикшнخلاصه : زندگی لوهان نسبتا خوب پیش میرفت، اون شوگر ددی ای داشت که به لطفش میتونست خرج تحصیلش رو بده و امکانات لازم برای خانواده.ی پر جمعیتش رو فراهم کنه؛ اما با وارد شدن پسر جذاب آقای اوه به زندگیش همه چیز یهو عوض شد! بیبی بوی بودن برای پدر اوه سهون...
