قبل از اینکه لیان جواب بده صدای آروم و لطیف تری از دور زمزمه کرد و باعث شد سر سهون و لیان همزمان به سمت صدا بچرخه.
- لوهان!
سهون توی تاریکی و از بین قطرات ریز و درشت بارون، قیافهی خستهی لوهان رو زیر نظر گرفت و با دیدنش به کلی لیان و بحثی که باهاش داشت رو فراموش کرد.
لباسای دیشب هنوز تنش بود و با دلخوری و تعجب به اون دو نگاه میکرد.
سهون جلو رفت و خودش رو به دو قدمی لوهان رسوند ولی جرئت نکرد نزدیک تر بشه. انگار که لوهان یک شبه یه دیوار محکم و غیر قابل نفوذ دور خودش کشیده بود.
- لوهان. کجا بودی؟ چه بلایی سر صورتت اومده؟!
با دیدن ردهای قرمز و تیره رنگ کبودی روی گونه و زخم لبش دستش رو دراز کرد تا صورتشو لمس کنه ولی لوهان زیر چشمی به برادرش نگاه کرد که با چشای تیز و کوچیک شده رفتاراشون رو زیر نظر گرفته بود و یه قدم عقب رفت و باعث شد دست سهون توی هوا خشک بشه.
سهون با ناامیدی به پسر سر به زیر خیره شد. زیادی خوش خیال بود که فکر میکرد بعد از گذشت یک روز لوهان همهچیز رو فراموش میکنه و دوباره همون پسرک شاد و شیطون میشه.
هر دفعه که میدیدش، حرفایی که میخواست بهش بزنه، تمام جملاتی که آماده کرده بود انگار از ذهنش فرار میکردن و جاشون رو به تمایل شدیدی برای بغل کردنش میدادن.
قطرههای بارون جفتشون رو خیس میکرد ولی دلتنگیها و دلگیریها رو نمیشست و نمیبرد.
- خوش گذشت؟! امیدوارم اونقدری کاسب شده باشی که مجبور نشی کنار خیابون بخوابی چون من قرار نیست با آدمای آشغال یه جا بخوابم!
لیان از پشت سر سهون اعلام کرد و باعث شد نگاه خشن و زهراگین سهون روش بچرخه.
- این چه طرز صحبت کردنه؟!
سهون با صدای بلندی گفت و لیان نیشخند زد.
- تو ساکت شو که خودتم یه لجنی هستی عین اون!!!!
صبر سهون دیگه سر اومد و یقهی لیانو محکم گرفت و به ماشین خودش کوبوندش.
- همین الان ازش معذرت خواهی کن!
لیان هم با خشم و بدون ترس مستقیماً جواب داد: تو کی هستی که به من دستور میدی؟ مسائل خانوادگی ما هیچ ربطی به تو نداره هرچی دلم بخواد بهش میگم!
- واقعا بی چشم و رو و قدرنشناسی!
- تو یکی ساکت شو که هرچی سرمون میاد تقصیر پدر خودته! ببینم اصن تو چرا همش اینجایی ها؟!
لوهان نفسش رو بیرون داد و به اون دوتا نگاه کرد که کارشون کم کم داشت به کتک کاری میکشید.
ESTÁS LEYENDO
من عاشق پسر شوگر ددیمم!
Fanfictionخلاصه : زندگی لوهان نسبتا خوب پیش میرفت، اون شوگر ددی ای داشت که به لطفش میتونست خرج تحصیلش رو بده و امکانات لازم برای خانواده.ی پر جمعیتش رو فراهم کنه؛ اما با وارد شدن پسر جذاب آقای اوه به زندگیش همه چیز یهو عوض شد! بیبی بوی بودن برای پدر اوه سهون...
