لوهان لعنتی به شانسش فرستاد. چشماش روی اوه سه جون قفل شد و در عرض یک ثانیه فلش بک کل اتفاقات چند روز پیش از ذهنش گذشت و باعث شد دندون هاش رو محکم به هم فشار بده و دستگیره ی در رو توی مشتش بفشاره.
- مشتاق دیدار بیبی.
اوه سه جون ریلکس گفت و بعد از کنار لوهان رد و وارد خونه اش شد ولی قبلش مچ دستش رو گرفت و لوهان رو دنبال خودش کشید.
- بیا تو.
لوهان مچ دستش رو آزاد کرد.
- نه میرم خونه. کار دارم.
اوه سه جون لبخند کمرنگی زد و ریلکس دوباره مچ پسر مضطرب رو تو دستش گرفت.
- مهمترین کارت منم. بیا میخوام باهات صحبت کنم.
لوهان نیم نگاهی به مستخدمی که زیرزیرکی کش مکش اون دوتارو نگاه میکرد انداخت و با آهی دنبال سجون راه افتاد. تنها کسی که فعلا تو اون خونه باهاش مهربون بود اون زن بود و لوهان نمیخواست این موهبت رو از دست بده.
اوه سه جون در اتاق کارش رو بست و پشت میز بزرگش جا گرفت.
لوهان کاکتوسی که هنوز دستش بود رو به خودش فشرد و برعکس همیشه تلاشی برای شروع یه مکالمه نکرد و اوه سه جون هم انگار که زیاد قصد حرف زدن نداشت پس اتاق برای حدود پنج دقیقه کاملا ساکت موند و هیچ مکالمه ای توش رد و بدل نشد.
- زخمات خوب شدن؟
لوهان تعجب کرد ولی جوابی نداد.
مرد میانسال از پشت میز بلند شد و روبروی پسر جوونی که مدتی بود ندیده بودش ایستاد. کمی خم شد و با اسیر کردن چونه ی پسر تو دستاش کمی پوستش رو بازرسی کرد.
- حالا دیگه نگاهمم نمیکنی نه؟ انگار پسر کوچولو حسابی قهر کرده.
لوهان نمیدونست باید چه واکنشی داشته باشه. اوه سه جون کاملا آروم به نظر میومد و نمیخواست با لجبازی عصبانیش کنه.
- تو... نباید اونکار رو میکردی. حتی نذاشتی بهت توضیح بدم.
اوه سه جون لبخند محوی زد و دستاشو بین موهای نقره ای لوهان برد.
- یه هفته بهت وقت دادم و دیگه وقتت تمومه. فردا بهت زنگ میزنم و تو جواب میدی. همه چیز به روال سابق برمیگرده.
لوهان از ریلکسی مرد روبروش متعجب بود. یه جوری آروم و خونسرد بود که انگار نه انگار چند وقت پیش چه اتفاقی افتاده.
دلش میخواست از سهون ازش بپرسه.
اینکه اون کجاست؟
درباره ی لوهان با پدرش حرف زده؟
با هم دعوا کردن؟ولی خودشم میدونست اوه سجون آدمی نیست که بشه باهاش یه مکالمه ی عادی داشت.
- تو عوض شدی. هیچی مثل قبل نمیشه...
YOU ARE READING
من عاشق پسر شوگر ددیمم!
Fanfictionخلاصه : زندگی لوهان نسبتا خوب پیش میرفت، اون شوگر ددی ای داشت که به لطفش میتونست خرج تحصیلش رو بده و امکانات لازم برای خانواده.ی پر جمعیتش رو فراهم کنه؛ اما با وارد شدن پسر جذاب آقای اوه به زندگیش همه چیز یهو عوض شد! بیبی بوی بودن برای پدر اوه سهون...