یه چیز لوس برات دارم !

3.5K 773 194
                                        

سهون روی مبل سه نفره ی بزرگ نشسته بود. یکی از پاهاش رو روی اون یکی انداخته و با اخم کمرنگی با چشم هاش مطالب رو میخوند. کاملا متمرکز به نظر میومد و متوجه حضور لوهان نشده بود.

لوهان یک لحظه با خودش فکر کرد کاشکی بیشتر به سر و وضعش دقت میکرد ولی خب هیچوقت تو ذهنش حتی یک میلیونیوم درصد هم احتمال نمیداد قراره با همچین صحنه ای مواجه شه!

ناخوداگاه دست به گردن و اطراف ترقوه اش کشید. میترسید از اینکه نکنه کبودی و قرمزی ای روی گردنش مونده باشه پس زیپ سوییشرت توی تنش رو تا ته بالا کشید.

وقتی سرش رو بالا آورد با نگاه خیره ی سهون روبرو شد و صدای "آآآ" مانندی از خودش دراورد.

- درس هایی که میخونی جالبن!

سهون با لحن کاملا نرمالی گفت.انگار که نشستنش اونجا ساعت سه صبح و خوندن درس هایی که هیچ ربطی بهش ندارن عادی ترین کار دنیاست.

لوهان ناخوداگاه جلو رفت و روبروی سهون نشست.

- خوندیشون...؟

- هومم

لوهان تازه متوجه شد که توی یکی از دست های سهون خودکاریه و چند تا ورق زیر دستش قرار داره. سهون ورق هارو سمت لوهان گرفت.

- تا جایی که خوندم رو خلاصه نویسی کردم.

لوهان با بهت به ورقه ها نگاه کرد که با اینکه فقط از یک رنگ خودکار آبی رنگ استفاده شده بود ولی بی نهایت خوش خط و مرتب بود. نگاه قدردان و متعجبش رو به سهون داد, درست مثل این بود که سهون مثل یه فرشته از آسمون برای پاس کردن این درس نازل شده باشه!

- من... واقعا... این... واقعا...

-با اینکه یه حجمیش اینجاست ولی هنوز کلیش مونده... پس بیا وقت تلف نکنیم و تا صبح تمومش کنیم . تو این خلاصه هارو بخون تا من بقیش رو بخونم.

لوهان حتی نمیدونست چی بگه.

- نیازی نیست!خودم میخونم, تا همین الانشم کلی کمک کردی و...

- اگه هرجاشو متوجه نشدی میتونم برات توضیح بدم.

سهون به نظر میومد قصد نداره بره بخوابه چون بلافاصله بعد از اون جمله دوباره تمرکزش رو روی جزوه گذاشت و در نتیجه لوهانم بیخیال تعارف بیشتر شد و شروع به خوندن کرد.

تقریبا دوساعت گذشت و هر دو در سکوت به خوندن درس ها ادامه دادن. خواب لوهان کاملا از سرش پریده بود. هر از چند گاهی نگاه زیر زیرکی ای سمت سهون می انداخت و وقتی میدید سهون همچنان بدون نشونی از خستگی توی چهرش داره به مطالعه ادامه میده با سرعت بیشتری شروع به خوندن میکرد.

من عاشق پسر شوگر ددیمم! Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang