با کلافگی دستشو لای موهاش برد و از جلو صورتش کنار زد ولی به یک ثانیه هم نکشید که موها دوباره به جای قبلیشون برگشتن . یک هفته ای میشد که از مسافرت 2 روزشون برگشته بود.- من واقعا نمیتونم این حجم از مطالبو تو این وقت کم تو کلم فرو کنم !
بکهیون هم هوفی کشید و موافقت خودش با لوهان رو با تکون دادن سرش اعلام کرد
- همیشه فصل امتحانات من و تو عذا میگیریم ! تو طول ترم داشتیم چه غلطایی میکردیم که یه کلمه هم حالیمون نیست ؟!
لوهان آهی کشید و به موجودی اندک حسابش فکر کرد. امروز پول شهریه ی دانشگاهش رو داده بود , اجاره ی خونه رو داده بود. برای مدرسه بچه ها پول گذاشته بود کنار و باید برای خونه هم خرید میکرد .
پول و امتحان به کنار , درد سکس دیشبش با سه جون هم اذیتش میکرد .
اوایل زمانی که بیبی بوی اوه سه جون شده بود , اون زیاد بهش تمایلی نشون نمیداد شاید فقط هفته ای یکبار به لوهان نیاز داشت و لوهان خودش رو قانع کرده بود که یکبار در هفته سختی کشیدن ارزشش رو داره . ولی هر چی که جلوتر میرفتن خواسته های سه جون بیشتر و سخت تر میشدن . این اواخر سه جون تقریبا هر شب لوهان رو احضار میکرد !
- اگه فقط دانشگاه نمیرفتم ... میتونستم یه شغل دیگه دست و پا کنم و هزینه هامم کمتر ...
بکهیون که کمی اونطرف تر پشت میز تحریرش نشسته بود با شنیدن این حرف فوری از روی صندلیش سمت لوهان که روی تخت نشسته بود خم شد و دور شونه هاشو گرفت .
- بهش فکرم نکن ! باید درست رو تموم کنی . ببین لو با اینکه وقت زیادی برای درس خوندن نداری ولی نمراتت همیشه خوبه ! تو استعدادشو داری باید با سختی ها بجنگی ! یکی دو سال دیگه هم تحمل کن خب ؟ من بهت ایمان دارم !
لوهان با تعجب خندید
- هی بک چرا مثل سریال تاریخی ها حرف میزنی ؟
بکهیون لباشو به هم فشار داد و ضربه ی بی جونی به شونه لوهان زد
- اصن برو گمشو . دارم بهت انرژی مثبت میدم خیر سرم !
لوهان دوباره خندید و روی تخت ولو شد .
- باید اونموقع که اوه سهون بهم کلی پول بی زبون رو تعارف کرد بر میداشتمشون و مثل سگ در میرفتم !
بکهیون به این حرف لوهان که با لحن پشیمونی خاصی بیان شده بود خندید و لوهان ادامه داد .
- آخه میدونی ... لیانم سال دیگه از مدرسه فارغ التحصیل میشه ... اونم باید بره دانشگاه و می یانگم ...
- فعلا به فکر خودت و امتحانت باش !
بکهیون با اینکه واضح بود نگران دوستشه ولی با لحن آروم و منطقی ای گفت .
ESTÁS LEYENDO
من عاشق پسر شوگر ددیمم!
Fanficخلاصه : زندگی لوهان نسبتا خوب پیش میرفت، اون شوگر ددی ای داشت که به لطفش میتونست خرج تحصیلش رو بده و امکانات لازم برای خانواده.ی پر جمعیتش رو فراهم کنه؛ اما با وارد شدن پسر جذاب آقای اوه به زندگیش همه چیز یهو عوض شد! بیبی بوی بودن برای پدر اوه سهون...