جعبه ی کوچولویی که توی دست لوهان بود و سمت سهون گرفته شده بود باعث تعجبش شد.با کمی دودلی جعبه رو گرفت. سبز کمرنگ قشنگی داشت و یه روبان سفید هم روی درش زده شده بود.
- این... به چه مناسبتیه؟
لوهان هنوزم معتقد بود باید از دادن اون کادو صرف نظر کنه ولی یه صدایی درونش مدام بهش امید میداد که شاید سهون واقعا از این هدیه خوشش بیاد.
- هفته ی پیش برای امتحان کمکم کردی و خب... البته چیز خاصی هم نیست اگر دوست نداشتی میتونی قبولش نکنی! نه یعنی منظورم اینه که...
قبل از اینکه بخواد حرف دیگه ای بزنه سهون در جعبرو باز کرد و لوهان ناخودآگاه نفسش رو توی سینه حبس کرد و منتظر عکس العملش شد.
سهون اما با دیدن چیزی که توی جعبه انتظارشو میکشید ناخوداگاه لبخند زد. توی اون جعبه ی کوچولو یه گلدون کوچولوتر قرار داشت که توی گلدون یه کاکتوس کوچولو تر از اون کاشته شده بود. کاکاتوس کوچولو انقدر آسیب پذیر به نظر میومد که سهون میترسید با یه لمس کوچیک ریشه ی گل از تو خاک بیرون بزنه... گلدونش اما واقعا بانمک بود. زمینه ی سفید رنگ داشت با برگ های سبز و کفشدوزک های کوچولویی که لای گلبرگ ها نمای قرمز و مشکیشون مشخص بود.
با همون لبخند نگاهش رو بالا داد و با حالت خاص و کمی شیطون لوهان رو نگاه کرد.
لوهان با سرعتی بی سابقه شروع به حرف زدن کرد:
- خب میدونی خیلی فکر کردم و دیدم تو مرد پر مشغله ای هستی و احتمالا حوصله ی نگهداری از یه گل پر دردسر رو نداری پس یه کاکتوس گرفتم. کاکتوسش خیلی کوچولوعه ولی وقتی دیدمش...اصلا نیاز به مراقبت نداره! میتونی هفته ای یه بار بهش آب بدی حتی اگر یادت بره هم مهم نیست. اگر خوشت نیومد اصلا اشکالی نداره میدونم یکم عجیب غریبه یه همچین کادویی دادن اصلا درس خوندن چه ربطی به کاکتوس داره به هر حال من امتحانم رو خوب دادم و بخاطرش فکر کردم باید یه تشکری چیزی بکنم و...
- لوهان
سهون با تعجب به جملات لوهان که یکی پشت دیگری ادا میشدن گوش میکرد و همزمان خنده اش هم گرفته بود.
- نه نمیخواد چیزی بگی خودم میدونم یکم خجالت آوره اصلا بیا بخیال همه چیز بشیم ها؟ تصور میکنیم هیچ اتفاقی نیوفتاده و مثل دوتا آدم بالغ همه چیز رو به فراموشی...
- لوهان!
سهون به ناچار صداش رو کمی بالاتر برد و اونجا بود که لوهان بالاخره دست از حرف زدن برداشت و به سهون نگاه کرد.
- ممنون... تو فکر خریدن یه گل برای اتاقم بودم...
لوهان انقدر با ناباوری به سهون زل زد که دهنش تقریبا باز موند ولی کم کم لبخند پهنی زد و نفسشو با آسودگی بیرون داد.
VOCÊ ESTÁ LENDO
من عاشق پسر شوگر ددیمم!
Fanficخلاصه : زندگی لوهان نسبتا خوب پیش میرفت، اون شوگر ددی ای داشت که به لطفش میتونست خرج تحصیلش رو بده و امکانات لازم برای خانواده.ی پر جمعیتش رو فراهم کنه؛ اما با وارد شدن پسر جذاب آقای اوه به زندگیش همه چیز یهو عوض شد! بیبی بوی بودن برای پدر اوه سهون...