- چرا نمیخوری؟لوهان از فکر بیرون اومد ولی نگاهش همچنان روی غذاها قفل بود. نمیدونست این عادیه یا نه ولی هنوز یک ساعت هم از اعتراف جنجالی سهون نگذشته بود و ازش توقع داشت بشینه کنارش و با آرامش با هم غذا بخورن؟!
هر چند که واقعا به نظر میومد چیز زیادی تغییر نکرده ولی در عین حال همه چیز رنگ و بوی دیگه ای گرفته بود.
- مزه اش رو دوست نداری؟
سهون دوباره پرسید و لوهان این بار کمی معذب خندید.
- نه... اینطور نیست.
سهون چاپستیک های خودش رو توی ظرف گذاشت و با اخم غلیظی سمت لوهان برگشت.
- بهم بگو چی ناراحتت میکنه.
لوهان بالاخره نگاهش رو از ظرف های رنگاوارنگ غذا گرفت و به مرد جذاب کنارش داد.
- نه... فقط... همین چند دقیقه پیش یه سری حقیقت ها و اعترافات رو خیلی سفت توی صورتم کوبیدی و... من الان یکم... گیجم.
سهون لبخند ریزی زد. شاید باید یکم بیشتر بیبی بویِ سر به هوا رو گیج میکرد!
- میدونی که دیگه حتی یه لحظه هم نمیخوام صبر کنم دیگه نه؟
قبل از اینکه لوهان بخواد لب هاش رو برای گفتن "چی" باز کنه لب های سهون درست روی لب های نیمه بازش فرود اومدن و توی یه حرکت از پشت روی تشک های نرم مبل سقوط کرد. سهون اول کمی آروم پیش رفت تا عکس العمل لوهان رو ببینه ولی بعد از اینکه با مخالفتی از سمتش روبرو نشد شروع به مک زدن کرد و پلک های لوهان خیلی سریع روی هم افتاد.
دستش رو دور گردن سهون حلقه کرد و بدون اینکه حتی به یکی از هزاران افکاری که چند دقیقه پیش درگیرشون بود فکر کنه همکاری کرد.
صدای بوسشون توی فضای کاملا ساکت هال پیچیده بود و لامپ های کمی هم که روشن بودن بیشتر فضا رو وسوسه انگیز میکردن.دست سهون از کمر لوهان رد شد و زیر تیشرتش قرار گرفت و پهلو هاش رو لمس کرد. هر دو دهن هاشون رو همزمان با هم باز و بسته میکردن و جوری ریتم ساده و زیبایی به بوسه داده بودن که انگار سال هاست که تو این کار مهارت دارن.
سهون برای دقایقی بوسه رو قطع کرد و به چشمای کشیده ی لوهان و مژه هایی که تو فاصله ی نزدیک بلند تر به نظر میومدن نگاه کرد.
- دیدی؟ ساده تر از چیزی بود که فکر میکردی!
لوهان دیگه نتونست طاقت بیاره.
ESTÁS LEYENDO
من عاشق پسر شوگر ددیمم!
Fanficخلاصه : زندگی لوهان نسبتا خوب پیش میرفت، اون شوگر ددی ای داشت که به لطفش میتونست خرج تحصیلش رو بده و امکانات لازم برای خانواده.ی پر جمعیتش رو فراهم کنه؛ اما با وارد شدن پسر جذاب آقای اوه به زندگیش همه چیز یهو عوض شد! بیبی بوی بودن برای پدر اوه سهون...