سهون برای بار آخر فضای خونه رو چک کرد و از مرتب بودن همه چیز مطمئن شد. امروز زودتر از همیشه اومده بود خونه، وسایل شام رو آماده و حتی تمیزکاری کرده بود. به طرز بچگانه ای برای امشب ذوق داشت. ساعت تقریبا نه بود ولی لوهان هنوز نیومده بود. با خودش فکر کرد نکنه خودش زیادی قرار خونگی امشب رو جدی گرفته؟ تا اینجا... لوهان انگار بیشتر داشت خوش میگذروند و حتی هیچ ابراز احساساتی نسبت به سهون به صورت مستقیم نکرده بود. ولی خب رفتاراش... کاملا مشخص بود که اونم نسبت به سهون کشش داره.
با صدای زنگ گوشیش از فکر بیرون اومد و با دیدن اسم لوهان با لبخند جواب داد.
- سهون... میگم که... پلاک و زنگ خونت چند بود؟؟؟
ابرو های سهون بالا رفت و خودشو به پشت پنجره رسوند. با دیدن لوهان که کلش رو میخاروند و با گیجی به پلاک ها و خونه های نگاه میکرد خندش گرفت.
- تو که گفتی دفعه ی قبل آدرسو یاد گرفتی!
اونور خط لوهان با اضطراب خندید.
- آره خب فک کنم تا همینجاشو فقط یاد گرفته بودم!
- بچرخ. خونه ای که سنگ های مشکی داره. بالا سرتو نگاه کن منو میبینی.
لوهان که پشتش به سهون بود برگشت و با دیدن سهون گوشی رو سفت تر تو مشت فشرد و با خنده دست تکون داد.
- طبقه ی چهارمه.
- باشه اومدم!
به محض اینکه خودش رو به خونه ی سهون رسوند لباسای بیرونیش رو دراورد و خودش رو روی مبل های نرم و راحتی سهون پرت کرد.
روز سختی رو گذرونده بود! از صبح با بکهیون دنبال کار میگشتن ولی زیاد موفق عمل نکرده بودن. کار پیدا کردن فقط خیلی سخت بود. اونم برای آدمی مثل لوهان که بخاطر دانشگاهش نمیتونست یه کار تمام وقت داشته باشه. سه روز در هفته تقریبا توی مرغ فروشی خانوم کانگ کار میکرد و درنتیجه ساعت هایی که میتونست کار کنه خیلی محدود میشدن. ولی واقعا نیاز داشت که دو یا حتی سه تا کار دیگه داشته باشه. پول شهریه ی دانشگاه، اجاره ی خونه، پول تو جیبی بچه ها و خرج خونه و هزینه های خورد و خوراک رو کی میخواست بده؟!
با کلافگی آه کشید و سعی کرد بهش فکر نکنه. با دیدن ماگ قهوه ای که جلوش قرار گرفت روی مبل نشست.
- خسته ای؟
- نه اصلا!
لوهان فوری جواب داد و ماگ رو از سهون گرفت بوی خوش قهوه توی بینیش پیچید و گرمایی که ماگ به دستای سردش میداد حس خوبی داشت. از اونا خوش آیند تر طرح روی ماگ بود! ماگ قهوه ای رنگ بود و یه گوزن با نمک با دماغ قرمز و شاخ هایی که به صورت برجستا از بدنه ی لیوان بیرون زده بود کنار گوش هاش داشت.
ŞİMDİ OKUDUĞUN
من عاشق پسر شوگر ددیمم!
Hayran Kurguخلاصه : زندگی لوهان نسبتا خوب پیش میرفت، اون شوگر ددی ای داشت که به لطفش میتونست خرج تحصیلش رو بده و امکانات لازم برای خانواده.ی پر جمعیتش رو فراهم کنه؛ اما با وارد شدن پسر جذاب آقای اوه به زندگیش همه چیز یهو عوض شد! بیبی بوی بودن برای پدر اوه سهون...