آسیب دیده

2.9K 792 637
                                        


با نفرت به اس ام اس واریز پول جدیدی که براش
فرستاده شده بود نگاه میکرد. از هر دفعه بیشتر بود. یه مبلغ خیلی خیلی زیاد.

پوزخند دردناکی زد و درحالی که مدام پلک میزد از پنجره بیرون رو نگاه کرد.

این پول از طرف اوه سه جون به حسابش واریز شده بود. احتمالا این پاداشِ دووم آوردن زیر تجاوز وحشیانه ی چند روز پیش بود!

برای اولین بار تو عمرش با دیدن موجودیِ زیاد توی حسابش حالش بهم خورد.

لباشو محکم بین دندون هاش فشار میداد و به نقطه ی نامعلومی زل زده بود.

این دیگه زیاد از حد بود! اون مرد هر غلطی خواسته بود باهاش کرده بود انگار که یه برده ی جنسیه و بعدم میخواست با پول زیاد دهنش رو ببنده.

هنوزم ردهای دردناک چند روز قبل رو بدنش باقی مونده بودن و جای سیلی ها هر وقت که بهشون فکر میکرد میسوخت.

خاطرات چند روز پیش با اینکه همشون محو و تار تو ذهنش بودن ولی در عین حال یک لحظه هم از
جلوی چشماش کنار نمیرفتن.

-دلم میخواد همه ی این مبلغ کوفتی رو به سکه های کوچیک تبدیل کنم و انقدر تک تکشون رو تو حلقت فرو کنم که از روده هات بزنه بیرون!

با حرص گفت و بعد گوشی گرون قیمتش که به رنگ رزگلد بود رو با نهایت قدرتش توی دیوار کوبوند و خوردش کرد. در اون لحظه گوشی قدیمی و مدل پایین قبلیش رو به 1000 تا از اون گوشی های گرون قیمت که از شوگر ددیش کادو گرفته بود ترجیح میداد.

موهاش رو بهم ریخت و نشست.

نمیدونست چند دقیقه اس که روی زمین سرد اتاق نشسته و با مردمک های لرزون به قطعات درومده و صفحه ی شکسته ی گوشی خیره شده.  فقط متوجه تیره تر شدن هوای زمستونی بیرون میشد که خبر از جایگزین شدن تاریکی جای نور رو میداد. به موجودی توی حسابش فکر میکرد. دلش نمیخواست از اون پول استفاده کنه، اونکه با رضایت خودش اون کار رو انجام نداده بود! اون مجبور شده بود! تحقیر، زندانی و رها شده بود. نمیخواست بغض کنه ولی نمیتونست.

شاید همه ی اون پول رو آتیش میزد تا بلکه آتیش درون قلبش کمی فروکش کنه. شاید همش رو به یتیما میداد ولی مطمئن بود این پول انقدر کثیف هست که اونا هم حتی حاضر نیستن بهش نگاه کنن. بخشی از مغزش هم مدام به این فکر میکرد که نباید از سر لجبازی این همه پول رو حیف و میل کنه.

- آروم باش لوهان آروم باش عجولانه تصمیم نگیر. این مبلغ خیلی زیادیه، شاید بتونیم این پول رو جمع کنیم و خونمون رو عوض کنیم. آره خونه خیلی کوچیکه لیلینگ و دو قلو ها دارن بزرگ میشن و نیاز به فضای بیشتری دارن. آره تو همه چی رو درباره ی اون شب فراموش میکنی. آره...

در حالی که به خودش دلداری میداد اشکاش رو گونه هاش لغزید. فقط چند لحظه گذشته بود و حالا در تلاش بود تا هق هق هاش رو خفه کنه تا مبادا صداش به بیرونِ اتاق درز کنه.

من عاشق پسر شوگر ددیمم! Where stories live. Discover now