لوهان با کلافگی به ساعت گوشیش نگاه کرد. زنگ آخر مدرسه خیلی وقت بود که خورده بود و خیلی وقتم بود که دانش آموزا دسته دسته از مدرسه خارج میشدن ولی خبری از لیانِ دردسر ساز نبود.تقریبا از تایم کاریش به عنوان پیک موتوری زده بود تا بیاد و بسته های خرید رو به برادرش برسونه ولی لیان گویا قصد داشت آخرین نفر بیاد بیرون.
- اوخ! ببخشید کوچولو! اصن ندیدمت!
برگشت سمت صدایی که از دور شنید و متوجه شد کمی اونطرف تر پسر قد کوتاهی که لباسای فرمش بهش کمی گشاد بودن به دیوار تکیه داده و کیفش رو زمین افتاده . چهار تا پسر که به وضوح ازش قد بلند تر و هیکلی تر بودن دور و ورش پرسه میزدن. درخت بزرگی روی اون قسمت از پیاده رو سایه انداخته بود و دور و ورشم خلوت بود.
- اینجا چی داریم؟!
یکی از پسرا کیف کرم رنگ روی زمین رو برداشت و شروع کرد به گشتن وسایل توی کیف پسر ساکت.
- فقط کتابه؟؟؟ نچ نچ ازت ناامید شدم توقع دیلدویی چیزی داشتم. بالاخره لازمت میشه!
جلوی چشمای کنجکاو و متعجب لوهان کتابا و دفتر هارو روی زمین انداختن.
لوهان فحشی زیر لب داد. نگاه کردن دیگه کافی بود.
- یاااااا دارین چه غلطی میکنین اونجا؟
با لحن محکم و عصبانی ای گفت و باعث شد هر پنج تا سر سمتش بچرخه. چهار تا پسر قلدر تا دیدن یکی داره نزدیک میشه راهشونو کشیدن و رفتن .
- چیششش... ترسو تر از چیزی بودن که فکر میکردم.
لوهان که حالا رسیده بود به اون پیاده روی خلوت نشست و بدون گفتن چیزی به پسر با نمک و سر به زیر کمک کرد تا وسایلاشو جمع کنه.
- خیلی ممنون آقا...
پسر لبخند مودبی زد و برای لوهان تعظیم کاملی کرد. لوهان خندید و دستشو رو شونه ی پسر بانمک گذاشت... اون... خیلی خوشگل بود! لبای قلوه ای و بانمک و قد کوتاه و موهاش رنگ بژ خاصی داشتن.
- اینجوری نگو پسر کاری نکردم که... چه خل و چلایی تو این دبیرستان درس میخونن !
تو ذهنش یه اشاره ی ریزی به برادر خودشم داشت.
پسر روبرویش خندید.- آره اونا واقعا خیلی خنگ و احمقن...
با آرامش کتابارو توی کیفش جا داد و و کولشو روی شونش انداخت.
- چرا میذاری اذیتت کنن؟ باید یه درس اساسی بهشون بدی. اگر همینجوری بذاری به کارشون ادامه بدن هر دفعه شدتش بیشتر میشه.
پسر روبروش لبخند کمرنگ ولی معناداری زد.
- اونا ترسو تر از این حرفان . همش دنبال راه هایی برای اذیت کردن منن . وقت گذاشتن برای همچین چیزی برام خنده داره ! راستش اصلا بهشون فکر نمیکنم که بخوام کاری کنم. بیشتر ترجیح میدم وقتم رو روی عشق ورزیدن و کارای مفید تر بذارم .
![](https://img.wattpad.com/cover/213193161-288-k931499.jpg)
KAMU SEDANG MEMBACA
من عاشق پسر شوگر ددیمم!
Fiksi Penggemarخلاصه : زندگی لوهان نسبتا خوب پیش میرفت، اون شوگر ددی ای داشت که به لطفش میتونست خرج تحصیلش رو بده و امکانات لازم برای خانواده.ی پر جمعیتش رو فراهم کنه؛ اما با وارد شدن پسر جذاب آقای اوه به زندگیش همه چیز یهو عوض شد! بیبی بوی بودن برای پدر اوه سهون...