خیلی هم خوشگلی!

3K 780 776
                                    


سهون به رفتار های عجیب پدرش نگاه میکرد. واقعا از کی تاحالا اوه سه جون مینشست و با لبخندی کمرنگ به کار های بیبی بوی هاش نگاه میکرد؟؟؟

لوهان درگیر کمک کردن به مستخدم جدید برای یادگرفتن مکان وسایل خونه بود. خانم لی استعفا داده بود، گویا بدخلقی ها و رفتار های خشن اوه سه جون این اواخر اون زن بیچاره رو هم ترسونده بود.

لوهان شلوارک صورتی رنگی پوشیده بود با یه بلیز گشاد سبز کمرنگ که آستین هاش انگشت هاش رو هم میپوشوندن. مدام ورجه وورجه میکرد و با زنی که همین الان دیده بودش میگفت و میخندید و طبق معمول توجه ها رو سمت خودش جلب میکرد.

سهون نمیتونست جلوی خودش رو بگیره. باید با پدرش راجع به اون پسر حرف میزد. باید سعی میکردم بفهمه چی تو ذهنش میگذره...!

- کنجکاوم بدونم چرا اون پسر انقدر برات سرگرم کننده اس...

سهون روی مبل کنار پدرش نشست و سعی کرد لحنش رو بی تفاوت نشون بده.

اوه سه جون پوزخندی زد و دود سیگارش رو بیرون داد.

- اون خاصه سهون، بقیه اشون یه سری هرزه بودن که پول رو بو میکشه. اینو ولی خودم انتخاب کردم، اولین رابطه اش با خودم بود. بچه و کم تجربه بود، خوب یادمه کم مونده بود بزنه زیر گریه.

متوجه نبود که نگاه سهون چطور هر لحظه سردتر و خصمانه تر میشه.

با لذت کام دیگه ای از سیگارش گرفت و با لحن پر افتخاری گفت: اون هرزه ی شخصی منه، فقط من.

پیروزمندانه رو به سهون گفت و پوزخندی به چهره ی عصبی و مردمک های لرزون پسرش انداخت.

- اگر... اگر روزی دست از پا خطا کنه، ولش میکنی؟

سهون با تردید و کلی امید یواشکی پرسید. وقتی فهمیده بود لوهان قراره چند روزی به مسافرت بره فکر کرده بود فرصت مناسبیه. به تائو گفته بود که توی بازه ای که لوهان دور از دسترسه، اون عکس ها رو به صورت کاملا ناشناس بفرسته. بخاطر خودش ترسی نداشت. مهم نبود پدرش بخواد چه بلایی سرش بیاره، اما لوهان چیز های خیلی بیشتری از سهون برای از دست دادن داشت. سهون واقعا امیدوار بود که همه چیز همونطور که توی ذهنش ساده و خوشبینانه تموم میشد، تموم بشه.

- ولش کنم؟؟؟

اوه سه جون زد زیر خنده. بلند بلند میخندید انگار که چیز خیلی مسخره ای شنیده.

جوابی به سوال پسرش نداد. اما در درون خودش خوب میدونست که هرگز اون پسر رو ول نمیکنه، بلکه سفت تر و سخت تر میچسبتش، انقدر محکم که نفس کشیدن براش سخت بشه.


❄❄❄❄

- لباسای گرم برداشتی؟

لوهان جواب سوال بکهیون با تکون دادن سرش داد و دوتایی توی صندوق عقب ماشین مشغول جابه جا کردن وسایلی شدن که قرار بود با خودشون به ویلای چانیول ببرن.

من عاشق پسر شوگر ددیمم! Where stories live. Discover now