تو واقعا عاشقشی ؟!

3.7K 775 153
                                        


لوهان زیر لب داشت آهنگ چینی ای رو زمزمه میکرد که از نظر سهون نوع تلفظش با نمک بود .

- مضطربی ؟

لوهان سمت سهون برگشت : از کجا فهمیدی ؟

سهون نمیتونست توضیح بده که چجوری متوجه استرسش شده , مثلا باید میگفت چون تمام مدتی که میشناختش حواسش بود که هر وقت استرس داشت شروع میکرد زیر لب زبان مادریشو حرف زدن یا حتی خوندن آهنگ های چینی ؟ یا مثلا شروع میکنه به مالوندن کف دستاش به هم و مدام پلک پلک میزنه . یه دفعه از حجم اطلاعاتی که نسبت به این پسر داشت خودشم تعجب کرد .

اصن چجوری باید این موضوع رو پیش خودش توجیح میکرد که کل هفترو تو فکر اون جمله ی ( عاشقتم !) که لوهان به پدرش گفته بود بوده ؟؟؟

صداشو صاف کرد و در حالی که از ماشین پیاده میشد گفت : خب اضطراب داشتن طبیعیه ...

جلوی ساختمون نسبتا بزرگ شرکت ایستادن . نگهبانی بیرون نبود , این خبر خوبی بود چون با اینکه اگر نگهبان میدیدشون به بهانه ی اینکه نیاز به فایلی خیلی ضروری دارن موضوع رو جمعش میکرد ولی چه ضمانتی بود که اون نگهبان بعد ها لو نده که اونا اونجا بودن ؟

لوهان دسته کلید بزرگ رو از جیبش دراورد ولی قبل از هر حرکتی دسته کلید به آرومی از دستش گرفته شد .

- تو بیرون وایستا ... ما فقط یه کارت ورود داریم . اگه هر اتفاقی افتاد بهم زنگ بزن .

لوهان میخواست مخالفت کنه ولی سهون قاطع تر از این حرفا بود

- فقط همینجا بمون

در واقع تنها دلیل اینکه لوهان رو وارد این قضیه نکرده بود داشتن یه کارت ورود نبود ! سهون نمیخواست دوربین های امنیتی توی شرکت تصویر لوهان رو بگیرن خودش همیشه میتونست یه جوری کارش رو توجیح کنه , اون پسر رییس شرکت بود ! ولی اگر لوهان گیر می افتاد اصلا خوب براش تموم نمیشد . با اینکه اون دوربین ها تا اتفاق بدی نمی افتاد چک نمیشدن ولی بازم سهون نمیخواست ریسک کنه . وسط راهرو وایستاد و به رفتار های عجیب خودش فکر کرد .

چرا داشت از لوهان محافظت میکرد ؟ اصلا اگه یکم بهش فکر میکرد میتونست از همین موضوع علیه بیبی بوی پدرش استفاده کنه و به عنوان یه آتو پیش خودش نگه دارتش . یه صدایی توی ذهنش حرفی که سر شب به لوهان زده بود رو یادش اومد . حالا کی داشت غیر منطقی رفتار میکرد هان ؟

یا اصلا , چجوری بود که کل هفته تو فاز اون جمله ی (عاشقتم ) بود ؟؟؟ حتی سرکارش هم وسط جلسه ها یهو بخاطر اون جمله توی فکر میرفت !

افکارش رو کنار زد , وارد اتاق چانگ لی هیون شد و رمزی که به کمک جونگین بدست آورده بود رو وارد سیستم کرد . کمی دنبال فایل مورد نظر گشت و وقتی بالاخره پیداش کرد به فلش خودش منتقلش کرد و همه چیز رو به حالت اصلیش برگردوند .

من عاشق پسر شوگر ددیمم! Where stories live. Discover now