- سورپرایززززززز!
لوهان با دیدن نه نفری که یهویی وارد اتاق پذیرایی شدن و دست هرکدومشون یه فشفشه یا بادکنک بود از شوک سر جاش قفل شده بود و فقط با دهن نیمه باز و قیافهی هول کرده بهشون نگاه میکرد.
لوهان با تعجب به سهون که کمی پشت سرش قرار داشت نگاه کرد و بعد به مییانگ و لیان نگاه کرد. در حالت طبیعی توقع داشت لیان و سهون درحال نقشه کشیدن برای هم با چشم و ابرو باشن اما سهون خیلی ریلکس بود و لیان هم با اینکه از قیافش مشخص بود هنوز مردده ولی وقتی با برادر بزرگترش چشم تو چشم شد لبخند زد.
لیلینگ همهی آدم بزرگا رو کنار زد و از دور برای بغل کردن فرد مورد علاقش دورخیز کرد.
- اوپااااااااااا
لوهان روی زانوهاش نشست تا به استقبال آغوش لیلینگ بره ولی لیلینگ از کنار برادرش با سرعت برق رد شد و خودش رو تو بغل سهون پرت کرد.
- یاااااا دخترهی خیانت کار!
سهون لیلینگ رو با وجود اینکه چندان سبک نبود رو دستاش بلند کرد.خانم لو همونطور که خوراکیهای جدید روی میز میچید گفت: اینا همه برنامهریزیهای بکهیونه. باید ازش تشکر کنی لوهان.
یهویی نگاه همه روی بکهیون نشست و بعد با سرخوشی شروع به دست زدن و جیغ و هورا کشیدن به افتخار بکهیون کردن و بکهیون به سرعت لپاش گل انداخت.- نه... اینجوریا نیستتتت. همگی کمک کردیم! من فقط هماهنگی های اولیه رو انجام دادم.
بکهیون با خجالت تکذیب کرد ولی لوهان با قیافهای ذوق زده و در عین حال تحت تاثیر قرار گرفته با عشق بهش خیره شد.- بکهیوناااااااا
و بعد خودش رو تو بغل دوستِ دوست داشتنیش پرت کرد.- از همگیتون ممنونم. چانیول شی جونگین شی از شما هم ممنونم.
جونگین با خوشحالی صدایی از سر ذوق دراورد و دستشو دور شونهی کیونگسو انداخت: نگرانش نباش من فقط بخاطر خوردن کیک و دیدن کیونگسو اینجام!سهون بخاطر گند زدن دوستش با کلافگی زد تو پیشونیش و لبخند رو لب لوهان ماسید و بعد معذب خندید: آهان... هه هه... خب خوش بگذره بهتون!
بعد از اون هرکس پی کاری رفت. لیلینگ که مداوماً درحال بلبل زبونی برای سهون بود و همهی حق لوهان رو از دوست پسری که تازه باهاش آشتی کرده بود گرفته بود.چانیول و بکهیون در حال ور رفتن با تلویزیون برای نصب فرمون ماشین بازی و پی اس فوری که چانیول آورده بودن تا بتونن گروهی بازی کنن.
ESTÁS LEYENDO
من عاشق پسر شوگر ددیمم!
Fanficخلاصه : زندگی لوهان نسبتا خوب پیش میرفت، اون شوگر ددی ای داشت که به لطفش میتونست خرج تحصیلش رو بده و امکانات لازم برای خانواده.ی پر جمعیتش رو فراهم کنه؛ اما با وارد شدن پسر جذاب آقای اوه به زندگیش همه چیز یهو عوض شد! بیبی بوی بودن برای پدر اوه سهون...