خداحافظ بابا...

3.8K 833 314
                                        


سهون اصلا نمیتونست تمرکز کنه و حتی تائو هم متوجه این موضوع شده بود. چند بار از سهون پرسیده بود که موضوعی اذیتش میکنه؟ و سهون فقط با بی حواسی گفته بود که چیز خاصی نیست.

ولی یه جورایی بعد از کلی نگاه کردن به اون پسر مطمئن شده بود خودشه. برادر لوهان. با اینکه اون روز صبح وقتی رفته بود دم خونه ی لوهان فقط در حد یه نگاه زودگذر دیده بودش اما هنوزم میشناختش. شباهت زیادی به برادرش نداشت اما رفتارهاش چیز هایی بودن که رسما ثابت میکردن این پسر جزو اون خانواده اس. سرخوشی و پر انرژی بودنش درست شبیه برادرش بود و اگر سهون قبلا شک داشت که این پسر همون پسره وقتی شیطونی هاش سرکار رو دید مطمئن شد.

- رئیس غذای اینجا واقعا حرف نداره!

خانومی از کارکنای سهون گفت و بار دیگه سهون نگاه متمرکزش رو از روی اون پسر 17-18 گرفت و حواسش رو به کارمندای شرکتش داد. پشت سر اون زن چند نفر دیگه شروع به صحبت کردن.

- درسته رئیس با اینکه تازه برگشتن ولی خیلی خوب رستوران های با کیفیت رو میشناسن!

- همگی به افتخار رئیس که امشب تصمیم گرفت مهمونمون کنه!

کارکنا با خوشحالی شات هاشون رو به هم زدن.
سهون لبخند کمرنگی زد ولی از مشروب خوردن با همکاراش اجتناب کرد چون همچنان نمیخواست مست بشه تا مجبور بشه راننده بگیره. باید از تائو ممنون میبود که این رستوران رو میشناخت و پیشنهادش رو داد...

- چیزی احتیاج ندارین براتون بیارم؟

پسر پیش خدمت یا همون لیان پرسید و همگی که از خوش مشربی پسر خوششون اومده بود شروع به گپ و گفتمان باهاش کردن.
سهون لبش رو گاز گرفت. اون روز که لوهان رو جلوی در خونه ی پدریش دیده بود لوهان با بکهیون تلفنی صحبت میکرد و متن پیامی مبنی بر مشکوک بودن لیان رو برای بکهیون خونده بود. سهون کاملا واضح شنیده بودش و میدونست که این یعنی لوهان از کار کردن برادرش خبر نداره...
باید بهش میگفت؟

ولی این موضوع به اون ربطی نداشت... در ضمن ممکن بود شبیه یه فوضول به نظر بیاد یا اصلا لوهان بخاطر دخالت کردن تو زندگی شخصیش ازش ناراحت بشه...

نیشخندی به افکار خودش زد... چون مسئله ای شخصی تر از ناله های شبانه اش هم بود؟ یا مثلا این موضوع که اون پسر یه شوگر ددی داشت. سهون همین الانشم جزوی از زندگی شخصی این پسر بود!

لوهان حق داشت بدونه. مهم نبود که بعدش ناراحت بشه یا فکر کنه سهون خبرچینه. کار درست این بود که از وضعیت برادرش خبر داشته باشه. هر کسی که لوهان رو میشناخت میدونست که چقدر خانواده اش براش مهمن و لازمم نبود خیلی باهاش صمیمی باشن این موضوع واقعا ضایع بود.
گوشیش رو دراورد و آدرس رستوران رو برای لوهان فرستاد...

من عاشق پسر شوگر ددیمم! Where stories live. Discover now