فک کنم راه‌حلش رو پیدا کردم!

2.7K 670 491
                                    


ساعت تقریبا 12 بود و لوهان برعکس سهون هنوز قصد نداشت از تخت پایین بیاد یا حتی لباس بپوشه. فقط همونجوری برهنه زیر پتوهای نرم و گرم تخت سهون خوابیده بود و با دستی زیر سرش به حرکاتش نگاه و همزمان به غرغر های لیان پشت تلفن گوش میکرد.

سهون داشت از توی کمد لباساش برای لوهان لباس های راحتی انتخاب میکرد.

- چرا امشبم نمیای؟؟؟ مگه نگفتی از کار قبلیت استعفا دادی و دیگه شبا میای خونه؟؟؟

لوهان چشاشو تو حدقه چرخوند. درک نمیکرد چرا برادر هیجده سالش جوری مواخذه اش میکنه انگار باباشه. شک داشت حتی پدرها هم تو سن بیست و سه سالگی انقدر پیگیر پسرشون باشن.

- پیش بکهیونم لیان مشکلت چیه؟

- مشکلم اینه که قبل از اینکه دروغ بگی حداقل با بکهیون هماهنگ کن! بکهیون هیونگ تا نیم ساعت پیش بیرون بود! استوریشو دیدم!

 
آهی کشید و با چشمهاش از سهون که لباسایی رو که با نهایت دقت انتخاب کرده بود کنارش گذاشت تشکر کرد.

- پیش اون پسر جدیده که نیستی هستی؟

لیان با لحن مشکوکی پرسید و لوهان به این نتیجه رسید بیشتر از این حوصله ی بازجویی های لیان رو نداره!

- خداحافظ لیان!

گوشیش رو قطع و سایلنتش کرد.

سهون نگاه کجکی ای بهش انداخت.

- درد که نداری؟

لوهان خندید و نزدیک ترین بالشتی که رو تخت داشت رو سمت سهون پرت کرد.

- یه جوری رفتار نکن انگار اولین بارمه.

سهون با بی خیالی خندید و حوله اش رو برداشت.

- آخه من اولین بارم بود!

چشا و دهن لوهان باز موند و با تعجب به مردی که داشت میرفت توی حموم خیره شد.

-چ...چی؟!؟!؟

ولی بعد در حموم بسته شد و بجز خنده های سهون چیز دیگه ای شنیده نشد.

وقتی بعد از حدود یک ربع سهون از حموم بیرون اومد لوهان همچنان با حالت هنگ روی تخت نشسته بود.

- اولین بارت نبود!

اولین چیزی بود که لوهان گفت. چون هرچی فکر میکرد جوری که سهون انجامش داده بود اصلا و ابدا ناشیانه نبود!

سهون سرخوش از اینکه لوهانو سرکار گذاشته خندید.

- معلومه که نبود.

لوهان لباشو گاز گرفت و جلوتر اومد. به شکم روی تشک تخت خوابید و دستاشو زیر چونه اش گذاشت. پتو از روی تنش لیز خورد و کل نمای کمرش رو به نمایش گذاشت. حالا پتو فقط باسن و قسمتی از پاهای لختش رو پوشش میداد.

من عاشق پسر شوگر ددیمم! Where stories live. Discover now