- فک میکنم یه راه حلی به ذهنم رسید که شاید بتونه به جفتمون کمک کنه.
چان خیلی ناگهانی گفت و نگاه کنجکاو بکهیون رو روی خودش کشید.
- چی؟
- اینکه بیای و پیش من زندگی کنی!
بکهیون کپ کرد. تنها واکنشی که تونست نشون بده این بود که یه تیکه ی گنده از وافل رو توی دهنش بچپونه.
چانیول صاف نشست: ولی از همین الان میتونم بهت این اطمینان رو بدم که از هرگونه تماس بیش از حد جلوگیری کنم! اصلا اگر بخوای میتونیم اتاق هامون رو هم از هم جدا کنیم. هر وقت حس کردی زیاده روی میکنم یا چیزی میتونی مثل دفعه ی قبل بزنیم. البته لطفا دیگه بین پاهام رو نشونه نگیر. هرجایی جز اونجا!
بکهیون نتونست جلوی خندش رو بگیره. سرش رو پایین انداخت و گونه هاش سرخ شد.
- بابت دفعه ی قبل و اون اتفاق، معذرت میخوام.
لبخند چان عمیق تر شد.
- اینو نگفتم که معذرت خواهی کنی! بکهیون فکر میکنم اگر بیشتر کنار هم باشیم به رابطمون کمک میکنه. همیشه وقتی دور و ورمی راحت تر مینویسم. شاید اگر منم زیاد دور و ور تو باشم و قدم قدم پیش بریم از حساسیتت کم بشه. اصلا شاید فقط به زمان بیشتری برای اعتماد کردن به یه نفر نیاز داری.
بکهیون آب دهنش رو قورت داد. این پیشنهاد چیز کمی نبود! اما از طرفی خیلی وسوسه انگیز بود.- یه شرط داره...
با صدای آرومی گفت و چشمای چانیول گشاد شد.
- چه...چه شرطی؟
بکهیون دستاشو مشت کرد.
- باید تا آخر دو هفته ی بعد چپتر پنجم کتاب رو تموم کنی!
بکهیون با تردید گفت. چانیول دو سه هفته ای بود که روی چپتر پنجم قفل شده بود و نمیتونست بهش سر و سامون بده.
چانیول خندید.
- ببخشید اینو میگم ولی اینکه بیای پیشم زندگی کنی خیلی برام جایزه ی بزرگی نیستا! اتفاقا قراره زندگیم سخت تر شه!
بکهیون اخم ریزی کرد.
- مگه خودت نگفتی کمکت میکنم؟؟؟
چانیول نیشخندی زد و جلوتر اومد و با لحن آروم تری جواب داد.
- تو کار آره! ولی اینکه جلو رومی و نمیتونم لمست کنم قراره یه چالش خیلی خیلی سخت باشه! یه نگاه به خودت کردی؟ هوش از سر آدم میبری!
بکهیون با استرس تند تند پاش رو تکون میداد. چانیول هر لحظه مدیریت شرایط رو براش سخت تر میکرد. الان باید چی میگفت؟! متقابلا لاس میزد؟! بخاطر تعریفی که چان ازش کرده تشکر میکرد؟! شاید باید شاکی میشد؟! با کلافگی ناله کرد و تیکه ی بزرگ دیگه ای وافل رو توی دهنش چپوند.
ŞİMDİ OKUDUĞUN
من عاشق پسر شوگر ددیمم!
Hayran Kurguخلاصه : زندگی لوهان نسبتا خوب پیش میرفت، اون شوگر ددی ای داشت که به لطفش میتونست خرج تحصیلش رو بده و امکانات لازم برای خانواده.ی پر جمعیتش رو فراهم کنه؛ اما با وارد شدن پسر جذاب آقای اوه به زندگیش همه چیز یهو عوض شد! بیبی بوی بودن برای پدر اوه سهون...