شب خوش آب و هوایی بود. بعد از چند شب سهون خونه بود و لوهان از خوشحالی نمیدونست چیکار کنه!
آخرین باری که سهون رو دیده بود توی مراسم خیریه بود و از اون روز به بعد هر دفعه میرفت خونه ی اوه سه جون جای خالیش رو حس میکرد.عجیب بود که چطور تو این مدت کوتاه دلبسته ی اون پسر خشک و بی احساس شده. گاهی از خودش میپرسید چرا این حجم از احساسات رو توی قلبش برای کسی حس میکنه که نباید باهاش هیچ رابطه ی صمیمانه ای داشته باشه. شاید توی موقعیت های عادی هم سهون باید از لوهان متنفر میبود و هم لوهان از سهون ولی اینجوری نشد. هیچکس نفهمید چرا...
حالا نشسته بود توی مبل سالن پذیرایی که محوطه ی بیرون ازش معلوم بود و به سهونی خیره شده بود که رسما هیچ کار خاصی نمیکرد. کتابش رو کنارش به حالت وارون گذاشته بود و به جاش توی گوشیش غرق شده بود. آهنگ انگلیسی ملایم و عاشقانه ای برای خودش گذاشته بود و کمی از صداش به لوهان میرسید.
لوهان نفسش رو آه طور بیرون داد : این اصلا خوب نیست که من همش یواشکی نگاهت میکنم...
زیر لب با خودش زمزمه کرد. با شنیدن صدای پای اوه سه جون از پشتش فوری پرده رو کشید. اون مرد جدیدا ها نسبت به بیبی بویش حساس تر از قبل شده بود و لوهان قصد نداشت هیچ بهونه ای دستش بده. اصلا دلش نمیخواست به خودش یا سهون آسیبی برسه.
بعد از چند قدم بلند سه جون بهش رسید و روبروش وایستاد. سیگار کنار لبش رو کنار گذاشت و با چشمای ریز شده به لوهان نگاه کرد.
- چیو داشتی نگاه میکردی؟
لوهان لبخند پهنی زد و سعی کرد هیچ استرسی تو چهره اش نشون نده.
- هیچی. فقط امشب ماه خیلی قشنگه!
اما اوه سه جون به نظر نمیومد حتی ذره ای قانع شده باشه. لوهان رو که از قصد جلوی پرده وایستاده بود کنار زد و از پشت پنجره به محوطه ی سرسبز حیاط خونه اش خیره شد.
لوهان سعی کرد لرزش دست هاش از هیجان و استرسی که بهش وارد میشد رو کنترل کنه و همچنان خونسرد بمونه.
فقط همین رو کم داشت که مچش وقتی داره سهونو دید میزنه گرفته بشه!اول سرش پایین بود ولی وقتی موجی از خشم و عصبانیت حس نکرد با تردید به بیرون نگاه کرد.
هیچ کس اونجا نبود!
چشماشو بست و نفس آسوده ای بیرون داد. سه جون که چیزی نصیبش نشده بود برگشت سمت لوهان و بعد از نگاه سرسری ای بهش توی راهروی منتهی به اتاقش گم شد.
به محض اینکه از نبود اوه سه جون مطمئن شد دوباره پرده رو کشید و با دقت بیشتری محوطه ی بیرون از نظر گذروند. کتاب نیمه تموم سهون هنوز سرجاش بود ولی گوشی و خودش نبودن!
- دنبال کسی میگردی؟
صدای آرومی کنار گوشش زمزمه کرد و باعث پریدن لوهان شد.
ESTÁS LEYENDO
من عاشق پسر شوگر ددیمم!
Fanficخلاصه : زندگی لوهان نسبتا خوب پیش میرفت، اون شوگر ددی ای داشت که به لطفش میتونست خرج تحصیلش رو بده و امکانات لازم برای خانواده.ی پر جمعیتش رو فراهم کنه؛ اما با وارد شدن پسر جذاب آقای اوه به زندگیش همه چیز یهو عوض شد! بیبی بوی بودن برای پدر اوه سهون...