چترِ بی خاصیت!

3.4K 792 464
                                    


شب خوش آب و هوایی بود. بعد از چند شب سهون خونه بود و لوهان از خوشحالی نمیدونست چیکار کنه!
آخرین باری که سهون رو دیده بود توی مراسم خیریه بود و از اون روز به بعد هر دفعه میرفت خونه ی اوه سه جون جای خالیش رو حس میکرد.

عجیب بود که چطور تو این مدت کوتاه دلبسته ی اون پسر خشک و بی احساس شده. گاهی از خودش میپرسید چرا این حجم از احساسات رو توی قلبش برای کسی حس میکنه که نباید باهاش هیچ رابطه ی صمیمانه ای داشته باشه. شاید توی موقعیت های عادی هم سهون باید از لوهان متنفر میبود و هم لوهان از سهون ولی اینجوری نشد. هیچکس نفهمید چرا...

حالا نشسته بود توی مبل سالن پذیرایی که محوطه ی بیرون ازش معلوم بود و به سهونی خیره شده بود که رسما هیچ کار خاصی نمیکرد. کتابش رو کنارش به حالت وارون گذاشته بود و به جاش توی گوشیش غرق شده بود. آهنگ انگلیسی ملایم و عاشقانه ای برای خودش گذاشته بود و کمی از صداش به لوهان میرسید.

لوهان نفسش رو آه طور بیرون داد : این اصلا خوب نیست که من همش یواشکی نگاهت میکنم...

زیر لب با خودش زمزمه کرد. با شنیدن صدای پای اوه سه جون از پشتش فوری پرده رو کشید. اون مرد جدیدا ها نسبت به بیبی بویش حساس تر از قبل شده بود و لوهان قصد نداشت هیچ بهونه ای دستش بده. اصلا دلش نمیخواست به خودش یا سهون آسیبی برسه.

بعد از چند قدم بلند سه جون بهش رسید و روبروش وایستاد. سیگار کنار لبش رو کنار گذاشت و با چشمای ریز شده به لوهان نگاه کرد.

- چیو داشتی نگاه میکردی؟

لوهان لبخند پهنی زد و سعی کرد هیچ استرسی تو چهره اش نشون نده.

- هیچی. فقط امشب ماه خیلی قشنگه!

اما اوه سه جون به نظر نمیومد حتی ذره ای قانع شده باشه. لوهان رو که از قصد جلوی پرده وایستاده بود کنار زد و از پشت پنجره به محوطه ی سرسبز حیاط خونه اش خیره شد.

لوهان سعی کرد لرزش دست هاش از هیجان و استرسی که بهش وارد میشد رو کنترل کنه و همچنان خونسرد بمونه.
فقط همین رو کم داشت که مچش وقتی داره سهونو دید میزنه گرفته بشه!

اول سرش پایین بود ولی وقتی موجی از خشم و عصبانیت حس نکرد با تردید به بیرون نگاه کرد.

هیچ کس اونجا نبود!

چشماشو بست و نفس آسوده ای بیرون داد. سه جون که چیزی نصیبش نشده بود برگشت سمت لوهان و بعد از نگاه سرسری ای بهش توی راهروی منتهی به اتاقش گم شد.

به محض اینکه از نبود اوه سه جون مطمئن شد دوباره پرده رو کشید و با دقت بیشتری محوطه ی بیرون از نظر گذروند. کتاب نیمه تموم سهون هنوز سرجاش بود ولی گوشی و خودش نبودن!

- دنبال کسی میگردی؟

صدای آرومی کنار گوشش زمزمه کرد و باعث پریدن لوهان شد.

من عاشق پسر شوگر ددیمم! Donde viven las historias. Descúbrelo ahora