آقای اوهِ از خود مچکر !

5.3K 991 103
                                        

- لوهان عزیز دیگه چیزی نیاز نداری؟

لوهان لبخند شیرینی به خانم لی زد.

- نه خیلی ممنون خانوم لی قهوه کافیه.

خانم لی با لبخند دور شد. اون زن همیشه با لوهان خیلی مهربون بود بخاطر اینکه فکر میکرد در واقع لوهان یکی از کارمند های آقای اوهه که شبا تا صبح با هم کار میکنن!

زن ساده ی بیچاره! حتی به فکرشم نمیرسید...

با آه دراماتیک واری به اوه سهون که خیلی خیلی هات روی صندلی تکی توی تراس نشسته بود و قهوه به دست، کتابی رو مطالعه میکرد نگاه کرد‌.

همیشه زودتر از بیدار شدن اوه سه جون از خونه میزد بیرون اما امروز با دیدن اون فیگور هات تو بالکن با خودش گفته بود خب شاید بشه برا یه قهوه موند و صبر کرد تا سه جون بیدار شه و بوس صبح بخیرشو بده! خب بالاخره ددیش بود دیگه! و اصلانم هدفش دید زدن اوه سهون نبود!

به قهوه ی تو دستش و ظرف شکر کنارش نگاه کرد.

- آدم با کلاسا قهوشونو بدون شکر میخورن نه؟

و بدون اضافه کردن شکر یه قورت از قهورو نوشید ولی بلافاصله صورتش تو هم رفت.

- نه گور بابای کلاس

و به میزان لازم شکر اضافه کرد.

با جرعه ی بعدی قهوه اش دوباره نگاهشو داد به تراس ولی درکمال تعجب با جای خالی اوه سهون مواجه شد.

- عه کجا رفت؟؟؟

گردن کشید و اینور اونورو نگاه کرد اما هیچ جا سوژه ی زل زدنو پیدا نکرد!

شونه هاشو بالا انداخت و ماگ قهوشو برداشت اما به محض برگشتن با دیدن قد بلند اوه سهون اونم دقیقا تو دو سانیتیش جیغ نازکی کشید و کاپ قهوه از دستش افتاد ولی قبلش مقدار زیادی از قهوش روی پیرهن پسر روبروش خالی شد‌.

- وای! من واقعا متاسفم!

بدون توجه به تیکه های شکسته شده ی جلوی پاهاشون جلوتر رفت و دستشو جلو برد تا به پیرهن سهون که حالا از سفید به قهوه ای تغییر رنگ داده بود دست بزنه ولی مچ دستش محکم توسط سهون گرفته شد.

با بهت سرشو بلند کرد و به صورت پسر قد بلند روبروش خیره شد. اون چیزی نگفت و صورتش حسی رو نشون نمیداد ولی چشماش کاملا داشت این جملات رو داد میزد ( دست بهم زدی نزدی! ).

با خجالت دستشو پس کشید و عقب رفت.

اوه سهون هم قدمی به عقب برداشت و خیلی عادی شروع به باز کردن دکمه های پیرهنش کرد.

من عاشق پسر شوگر ددیمم! Donde viven las historias. Descúbrelo ahora