قسمت آخر- لج بیبی‌بوی هارو، درنیارین!

3.1K 555 974
                                    


بالاخره موفق شدم آپ کنم!!! امیدوارم مشکل کامنت حل شده باشه🤧❤️

لطفاً قسمت آخر رو با کامنتاتون بترکونین قشنگام😭😭😭😭💙💙💙💙🤍🤍🤍🌺🌺🌺

✨🌙✨🌙✨🌙

دو ماه بعد:

- بدویین دیر شدددددددد!!!!! جشن تموم شد به خدا دیگه!

صدای داد و فریاد لیان بین انبوه صداهای توی خونه گم شده بود. هرکس از حال انجام کاری بود و بجز لیان، تنها کسی که لباس پوشیده و آماده روی صندلی جلوی در نشسته بود و با آرامش لقمش رو گاز میزد کیونگسو بود.

- صبر کن کت مدرسه‌ات هنوز مونده!

خانم لو با عجله داشت آخرین قطعه از لباسای مدرسه‌ی لیان رو اتو میکشید.

- سهونااا گوشیم رو ندیدی؟! پیداش نمیکنم!

لوهان درحالی که دکمه‌ی شلوارش رو می‌بست از اتاق خارج شد و پرسید و سهون همونطور که یه شلوار بچه رو جلوی صورتش گرفته بود و با قیافه‌ای متفکر بهش نگاه میکرد جواب داد: آخرین باری که دستت دیدمش تو آشپزخونه بود.

- الان اسمم رو اون بالا میخونن اگه نباشم دهنم سرویسه! بدوییییییننننننننن.

- جلو بچه‌ها درست صحبت کن لیان‌! لیلینگ؟! مگه بهت نگفتم اون پیرهن آبیتو بپوش؟ این لباس پرنسسی به درد مراسم فارغ‌التحصیلی برادرت نمیخوره دیگه بزرگ شدی خجالت بکش!

خانم لو تند تند اتو کردن کت رو تموم کرد. توی بغل لیان پرتش کرد و لیلینگی رو که همچنان برای پوشیدن لباس پرنسسیش مصر بود رو برای عوض کردن لباساش به اتاق برگردوند.

همون لحظه می‌یانگ با موهای ژولیده پولیده و خمیازه‌ای کشدار از اتاق بیرون اومد.

- صبح بخیر‌.

و نگاه وحشت زده‌‌ی لیان اون لحظه دیدنی بود‌.

- تو چرا هنوز آماده نشدییییییی؟؟؟ جشن تموم شد!

می‌یانگ با گیجی کلش رو خاروند‌.

- مگه امروز بود؟

لوهان کاپی پر قهوه رو دست خواهرش داد.

- پنج دقیقه وقت داری آماده شی!

- ایششش نمیشه من نیام؟؟؟ آخه جشن فارغ التحصیلی این الدنگ به من چه!

- از خدامم هست نیای بوزینه!

صدای حرصی لیان از تو کوچه اومد.

لوهان با گوشی توی دستش از آشپزخونه بیرون اومد و همینطور که دنبال چیزی دور خونه میگشت جواب داد: نه می نمیشه. بجز دوقلوها همگی باید باشن. محض رضای خدا یه عکس خانوادگی کنار هم نداریم ما! سهونااا کلیدای خونه‌ات رو نمیدونم کجا گذاشتم!

من عاشق پسر شوگر ددیمم! Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang