ماهِ من ✨🌙

2.2K 569 778
                                    

خونه توی جو عجیبی فرو رفته بود.
همه در بهت و سردرگمی به سر می‌بردن و به جز صدای هق هق های لیلینگ چیز دیگه‌ای شنیده نمیشد.
لوهان دختر کوچولوی ترسیده رو توی بغل گرفته بود و موهاشو ناز میکرد.
ولی حتی بودن تو بغل داداش مورد علاقش و بغل کردن عروسک یونیکورن بزرگی که اوپا سهون براش خریده بودم هم نمیتونست مانع گریه کردنش بشه‌. البته بچه‌ی بیچاره حق داشت. وقتی بی‌خبر از همه‌جا داشت بازی میکرد یکی هولش داده بود وسط خیابون، یه ماشین دقیقا تا نزدیک صورتش اومده و بعد ترمز کرده بود.
یک لحظه نه تنها لیلینگ بلکه همه فکر کردن که ماشین بهش خورده‌.

- مطمئنم یکی هولش داد! با چشمای خودم دیدم.

لیان با عصبانیت داد زد.

- منم دیدم.

می‌یانگ اینبار حرف لیان رو تایید کرد و باعث شد گریه‌ی لیلینگ شدیدتر بشه.

مامانشون با نگاه شماتت گری که به اون دو انداخت متوجهشون کرد که حداقل نباید جلوی بچه به روش بیارن که یکی از قصد میخواسته یه بلایی سرش بیاره!

- دستاممم درد میکنه!

لیلینگ وسط گریه‌هاش گفت و لوهان تازه متوجه کف دستای کوچولویی شد که در اثر سابیده شدن کف آسفالت خیابون زخم شده و پوستشون رفته بود.
بیشتر دقت کرد و همون زخم‌هارو روی سر زانوی دخترک هم دید.
دیدن این صحنه‌ها باعث میشد قلبش درد بگیره.
هزاران هزار زخم رو روی تن خودش میتونست حمل کنه ولی حاضر نبود حتی یکی از اونا روی تن عزیزای زندگیش بیوفته‌.

- آخه کی میخواسته همچین کاری کنه؟! ما که تازه اومدیم اینجا حتی هیچکس نمیشناستمون!

- تو... به کسی شک نداری؟ کسی که باهات لج باشه یا بخواد بترسونه یا...

خانم لو بعد از جمله‌ی با لحن بلند لیان، رو به بزرگترین پسرش پرسید. لوهان سرش رو بالا آورد و به صورت خواهر برادرایی که با کنجکاوی ازش دنبال جواب بودن نگاه کرد.
لبش رو از داخل گزید و سرش رو به چپ و راست تکون داد. دروغ میگفت‌ و این باعث بزرگتر شدن بغض لعنتیش میشد‌.
خوب میدونست که ممکنه کار کی باشه. این آخرین مرحله بود یعنی؟ یا خطرناک تر از اینام میخواست بشه؟!

- لیلینگی. بریم تو اتاق؟ زانوتو چسب بزنم و بخوابیم که خستگیمون در بره.

لیلینگ با چشای خاکستری رنگش که بخاطر گریه و ترس درشت تر هم شده بود برگشت و به برادرش نگاه کرد.

- اتاقامون تخت نداره که!

- تاحالا رو یه عالمه دشک رو هم خوابیدی؟ از تختم نرم تر و راحت تره!

لیلینگ هق دوباره‌ای زد و آب دماغش رو بالا داد‌.

- سردمون نمیشه؟

من عاشق پسر شوگر ددیمم! Where stories live. Discover now