دروغ‌ها، حقایق

2.1K 555 597
                                        

لوهان یادش رفته بود چجوری نفس میکشن. جلوی در خونه خشک شده بود و مغزش کاملا از کار افتاده بود.

اون چهره‌‌ی مغرور و اون نیشخند خونسرد.

اصلا اون چطور آدرس آپارتمان سهون رو داشت؟ سهون قبلا گفته بود که پدرش هیچ اطلاعی از وجود این خونه نداره!

قبل از اینکه ذهنش به خودش بیاد و حرکتی کنه اوه سه جون خیلی راحت از چهارچوب در عبور کرد و وارد خونه شد.

روبروی لوهان ایستاد و نگاه خریدارانه‌ای به سر تا پاش انداخت.

- خوشگل شدی عزیزم!

لوهان سعی کرد تمام نفرتش رو توی چشماش جمع کنه و قیافه‌ی ترسیدش رو پنهان کنه. ولی اگر چیزی میگفت و صداش میلرزید چی؟

اوه سه جون یک قدم نزدیک تر شد و لوهان متقابلا یک قدم عقب نشینی کرد. بوی عطر آشناش داشت حالش رو بد میکرد. حالت تهوع عجیبی بهش دست داده بود و دوباره اون حس بی پناهی و ضعیفی بهش هجوم آورده بود.

نباید خودش رو میباخت. نفس عمیقی کشید و لباشو تر کرد.

- برو بیرون. سهون اینجا نیست. منم حرفی با تو ندارم.

سه جون از بالا به حالتای بیبی بوی قبلیش نگاه کرد و پوزخندش عمیق تر شد. بدون توجه به حرفای لوهان جلوتر رفت و انقدر لوهان رو به عقب روند تا کمرش به دیوار برخورد کنه.

لوهان میخواست از کنار دیوار کنار بره ولی دست اوه سه جون کنارش روی دیوار قرار گرفت و مانعش شد، دیگه نمیتونست اون حجم از نزدیکی رو تحمل کنه. بوی عطرش باعث سردرد میشد و نفرت و بیتابی عجیبی رو تو وجودش زنده میکرد‌. چه جوری یه روزی با این مرد میخوابید؟! خودشم در بهت بود.

- دیگه از جونم چی میخوای؟ خونمونو ازمون گرفتی، کارم رو ازم گرفتی و آبرومو تو محلمون بردی جوری که هرجا میرم مردم عجیب نگاهم میکنن! حتی به پسر خودتم رحم نکردی! چرا بیخیال نمیشی؟!

عصبی و کمی بلند گفت. سه جون فقط خندید و عقب‌تر رفت و پشتشو به لوهان کرد و باعث شد پسر بیچاره بتونه هوایی که توی ریه‌هاش حبس شده بودن رو بالاخره آزاد کنه و نفس بکشه.

- میتونم همین الان تمومش کنم لوهان.

برگشت سمت لوهان و بهش زل زد.

- جلوم لخت شو و من بهت کارت رو پس میدم. همین الان برام ساک بزن و من کل اون خونه‌ی بدرد نخور رو به نامت میکنم. همینجا، روی همون میزی که شمع و گل رز گذاشتی میکنمت و شرکت سهون دوباره به اوضاع خوبش برمیگرده.

دستای لوهان مشت شد و ناخوناش به پوستش فشار میاورد. دندوناش رو محکم رو هم فشار داد و حس میکرد همین الان دلش میخواد از حجم حرفای کثیفی که شنیده بالا بیاره.

من عاشق پسر شوگر ددیمم! Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon