برده با دستان لرزانش لباس امپراطور دنیای زیرین را مرتب کرد و تاج طلایی و ضریف او را روی سرش گذاشت. میترسید مبادا تاج از دستش بیافتد و به سختی تنبیه شود. با تقهای که به در خورد، برده خودش را عقب کشید و امپراطور بدون آنکه نگاهش را از آینۀ قدی بگیرد پرسید: «توماس، چه مشکلی پیش اومده؟» سپس نیمنگاهی به برده انداخت که مرخص شود. بردۀ آلفا تا کمر خم شد و پس از احترام گذاشتن به فرشتۀ پیامرسان، اتاق را ترک کرد. توماس قدمی به جلو برداشت و احترام گذاشت. ریچارد سرتکان داد و به سمت صندلی شاهانۀ پشت میز بزرگش رفت. اتاق امپراطور آنقدر بزرگ بود که بتوان شش فیل گنده را در آنجا دهد، درحالیکه در اتاق اربابمرگ، تنها چهار فیل جا میشد. لبخند گرمی به روی فرشتۀ مطیعش زد و توماس با احترامی که برای امپراطورش قائل بود، طول اتاق را طی کرد. در نزدیکی میز امپراطور ایستاد و گفت: «سرورم، ارباب مرگ قراره همراه با اون انسان برای مهمانی شرکت کنن.»
ریچارد به آرامی خندید و قلموی طلاییاش را برداشت.
-به هرحال اریک چارۀ دیگهای نداشت.
فرشتۀ پیامرسان سرتکان داد و با تردید گفت: «سرورم، جسارتم رو ببخشید، ولی چرا دستور قتل اون آدمیزاد رو لغو کردین؟ دلتون برای فرشتۀ نگهبان به رحم اومد؟»
امپراطور با نوشتن اولین کلماتش روی برگه، قلمش از حرکت ایستاد. لبخندش محو شد و سرش را بالا آورد.
-البته که نه. تو ماهیتش رو میدونی. اگه بکشمش، روحش درنهایت به دست ارباب مرگ میرسه، برای همین تصمیم گرفتم روحشم نابود کنم؛ اما فرشتۀ نگهبان اومد دیدنم و ماهیت اون انسان رو برام بازگو کرد. اگه روحش هم نابود کنم، مطمئنا توی یک جسم دیگه دوباره متولد میشه.
توماس با چهرهای متفکرانه سر تکان داد. امپراطور مجددا لبخند زد و گفت: «برای همین تصمیم گرفتم که پیش خودم نگهش دارم؛ اما انتظار مخالفت اریک رو هم نداشتم. ولی اشکال نداره، اون حافظۀ ضعیفی داره. اگه اون آدمیزاد رو ازش بدزدم، مطمئنا خیلی زود فراموشش میکنه.»
اخمهای فرشتۀ پیامرسان درهم شد و با تردید گفت: «سرورم، نگه داشتنش کنار خودتون خطرناک نیست؟ بهتر نیست اون رو به یکی از فرشتههای بااعتمادتون بسپارین؟»
ریچارد با صدای بلندی خندید و سرتکان داد. قلمویش را مجددا روی کاغذ کشید و گفت: «کاملا در اشتباهی فرشتۀ عزیزم. اگه کنار خودم باشه، امنیتم بالاتره. نباید ریسک کنم که مبادا اون به دست کس دیگهای بیوفته.»
توماس سرتکان داد و احترام گذاشت.
- متوجه شدم. پس من دیگه رفع زحمت میکنم.
امپراطور قلمش را روی میز گذاشت و از جایش بلند شد. با لبخند محوی که روی لبش بود، سرش را به اطراف اتاق چرخاند. فرشتۀ پیامرسان متوجه شد که امپراطورش به دنبال چیزی است. دهانش را باز کرد تا چیزی بگوید. ریچارد انگشت اشارهاش را به سمت گوشۀ دیوار گرفت که در سمت راست تخت سلطنتی با فاصله زیاد قرار داشت. با لبخند روی لبش گفت: «فکر کنم اونجا خوب باشه. اونجا یک قفس بذارین.»
![](https://img.wattpad.com/cover/262350853-288-k559017.jpg)
ВЫ ЧИТАЕТЕ
Lord of Death
Ужасыنام: lord of death (ارباب مرگ) ژانر: گی - ارباب بردهای - خشن - درام(غمگین) - تخیلی فانتزی - رومنس - عاشقانه خلاصه: "پارک جینیونگ" وقتی میمیره با ارباب مرگ، "اریک" مواجه میشه. جینیونگ به خاطر خواهر مریضش مجبوره زنده بمونه و به کمک فرشته نگهبان "و...