Part 25

563 51 0
                                    

لبش را گزید و با دلشوره در را باز کرد. سرش را بالا برد که ناگهان دستی دور کمرش حلقه شد. او را به سمت خودش کشاند و نفس‌های داغش توی صورتش خورد.
-دو هفته گذشته، هنوز یاد نگرفتی نباید ازم فرار کنی؟ می‌خوای برات خاطرات گذشته رو یادآوری کنم؟
با ترس سرش را پایین انداخت و آرام گفت: «ببخشید.»
پوزخندی روی لب‌های اریک نقش بست و گفت: «اگه همه‌چی با یک عذرخواهی حل می‌شد که الان این‌جا نبودی. یالا درار لباساتو.»
بدن جین‌یونگ داغ کرد و با وحشت سرش را بالا برد. با تته‌پته گفت: «مـ..من..خب...»
-حرفم رو واضح گفتم، پس نذار جرشون بدم.
لبش را مجددا گزید و تا بغضش نشکند. اگر نمی‌خواست تنها باشد، باید هزینه‌اش را هم پرداخت می‌کرد. ارباب مرگ او را رها کرد. به سمت تخت رفت و لبه‌اش نشست. با نگاه منتظرش آدمیزاد را نظاره کرد. یونگ دستان لرزانش را به سمت دکمه‌هایش برد و پیراهنش را در آورد. خیلی خوب می‌توانست نگاه تیز ارباب مرگ را روی بدنش احساس کند. آب دهانش را قورت داد و لباس زیرش را هم در آورد. آرام سمت اریک قدم برداشت و بین پاهایش ایستاد. ارباب مرگ سرش را جلو آورد و زبانش را بالای ناف او کشید. به خوبی توانست لرزش خفیف آدمیزاد را احساس کند و لبخند شیطانی‌ای روی لبش نشست. بازوی برهنه‌اش را گرفت و روی تخت پرتش کرد. روی آدمیزاد شوکه‌شده خیمه زد و شروع به مکیدن گردنش کرد. توی همان حین لباس‌هایش را از تنش جدا کرد. مارک‌های خودش روی بدن او به‌جا ماند و صدای نفس‌های تند جین‌یونگ بود که هم‌زمان توی اتاق ‌می‌پیچید. از آخرین رابطه‌اشان خیلی می‌گذشت و پارک جین‌یونگ ‌آمادگی‌اش را نداشت. با ترس پتو را چنگ زد و گذاشت ارباب مرگ کارش را سریع به پایان برساند. اریک به خوبی پوست شیرین او را گاز گرفت. بدون هیچ هشداری ناگهان دستش را پایین برد و انگشتش را توی سوراخ او فرو کرد. نفس جین‌یونگ توی سینه‌اش حبس شد و نفس‌های داغ او بود که به گوشش برخورد کرد.
-توی این چند روز که نبودم، حسابی تنگ شدی.
موهای تنش سیخ شد و کمی سرش را عقب کشید. ارباب مرگ با شیطنت سرش را جلوتر برد و گوشش را گاز گرفت. جین‌یونگ علاوه بر درد انگشت درحال‌حرکت ارباب مرگ، باید با قلقلکش هم کنار می‌آمد!
-انگاری گوشت خیلی حساسه.
محکم‌تر گاز گرفت و نفس‌های داغش در اعماق گوش جین‌یونگ حرکت کرد. یونگ لرزید و با شدت تقلا کرد. دستانش را روی سینه‌های عضلانی برهنهٔ ارباب مرگ گذاشت و گفت: «خ..خواهش می‌کنم..اونجا...» همان‌لحظه ارباب مرگ زبانش را روی گوش جین‌یونگ کشید که باعث شد به کل درد پایین تنه‌اش را فراموش کند. با عجز نالید و نفسش بالا نیامد. دستانش سست شد و کنارش افتاد. متوجهٔ احساس گرما و لذت عجیبی توی بدنش شد که لرزشی متفاوت را به بدنش تحمیل می‌کرد. اریک دومین انگشتش را فرو کرد و با چشمان تب‌دارش به چهرۀ خمار آدمیزاد خیره شد.
-این سوراخت داره التماسم می‌کنه که داخلش شم. بنظرت چرا اینجوریه؟
پوزخندی روی لبش نشست و جین‌یونگ از خجالت داغ‌تر شد. خودش هم نمی‌دانست چه مرگش شده است. بدنش تحت اختیار خودش نبود. با بیشتر فرو رفتن انگشت او، رعشه‌ای به تنش افتاد و نفس‌های داغش را به تندی بیرون داد. اریک با نگاه شیطانی‌اش گفت: «فکر کنم این نقطۀ حساس توئه. خوشت اومد؟ می‌خوای داخلت شم؟ اگه می‌خوای کافیه التماسم کنی.»
جین‌یونگ با نگاه تب‌دارش به چشمان سرد ارباب مرگ خیره شد. فکش به شدت می‌لرزید و هیجان بیش از حدی وارد بدنش شده بود. دیگر نمی‌توانست تکان خوردن انگشت‌های او را تحمل کند و خیلی هیجان‌زده بود. فقط یک چیز را می‌خواست...
دست‌هایش را دور گردن ارباب مرگ حلقه کرد و با بغض گفت: «لطفا داخلم شو، دیگه نمی‌تونم!» چهره‌اش توی آن حالت خیلی خواستنی، ناز و پر از عشوه به‌نظر می‌رسید. همین موضوع ارباب مرگ را تحریک کرد و باعث شد وحشیانه لب‌های سرخش را ببمکد. بدن هردوی آنها حسابی داغ شده بود و برای شروع رابطه التماس می‌کردند. زبانش را توی دهان او چرخاند، به حدی که جین‌یونگ توانایی نفس کشیدن را هم نداشت.
شلوارش را درآورد و لب‌هایش را از دهان او جدا کرد. جین‌یونگ با دیدن دیک بزرگ ارباب مرگ چشم‌هایش گرد شد. او شق کرده بود و این کار را برایش سخت تر می‌کرد. اریک با خونسردی گفت: «یالا، اگه می‌خوای داخلت شم.»
بدن جین‌یونگ لرزید. ارباب مرگ روی زانوهایش و یونگ هم به صورت چهاردست و پا نشست. با تردید دهانش را باز کرد و دیک بزرگتر شدۀ او را توی آن جا داد. احساس ‌کرد که سوراخش در حال نبض زدن است. خودش هم نمی‌دانست که ارباب مرگ چه غلطی با بدن او کرده که حال این‌جوری طلب یک رابطه را دارد. سرش را عقب و جلو برد و همان‌طور که ایده‌آل ارباب مرگ بود ساک زد، به طوری که سر دیک او به حلقش برخورد می‌کرد. احساس برآمدگی‌ای را از بین پاهای خودش حس کرد، با این‌حال تمرکزش را روی ساک زدن گذاشت. خیلی نگذشت که اریک توی دهان انسان ارضا شد و او را به سرفه انداخت. مثل همیشه مهلتی به آدمیزاد نداد و او را از جلو روی تخت خواباند. جین‌یونگ شوکه شده خواست عکس‌العملی نشان دهد که دیک بزرگ اریک تا نصفه درونش فرو رفت. نفسش در سینه حبس شد و ناخودآگاه چهار دست و پا شد تا درد ناگهانی‌اش را کم کند. ارباب مرگ همان‌طور که روی زانوهایش ایستاده بود، دوطرف کمر جین‌یونگ را گرفت و دیکش را به آرامی تا ته فرو کرد. جین‌یونگ از شدت درد روی آرنج‌هایش خم شد و فریاد خفه‌ای از گلویش بیرون رفت. زبانش خشک شده بود و لرزش بدنش متوقف نمی‌شد؛ اما این‌دفعه دردی متفاوت را احساس می‌کرد، دردی همراه لذتی ترسناک!
با وجود دردی که داشت، دلش می‌خواست ارباب مرگ بیشتر داخلش بشود و همین او را می‌ترساند. اریک با شدت خودش را به انسان می‌کوبید و صدای برخورد بدنشان، توی اتاق اکو می‌شد. جین‌یونگ به سختی سعی می‌کرد نفس بکشد؛ اما وقتی نفس‌های داغ ارباب مرگ به پشت گردنش برخورد کرد، این‌کار غیرممکن شد. پشت گردن جین‌یونگ صاف و نرم بود و اریک را بیش‌از حد وسوسه کرد تا گازش بگیرد. یونگ دیگر نمی‌دانست شیطنت‌های ارباب مرگ را کجای دلش بگذارد. او نمی‌توانست چهرۀ او را ببیند و همین برایش اذیت‌کننده بود. احساس امنیت کمش را هم نداشت.
کم‌کم حس کرد که شکمش در حال پاره شدن است. ارباب مرگ از هر زمانی وحشیانه‌تر حرکت می‌کرد و با وجود این‌که جین‌یونگ یکم لذت می‌برد، بیشتر درد می‌کشید!
غیر از حرکات تند اریک، احساس دیگری را زیر دلش داشت که برایش جدید بود؛ اما آن‌قدر روی حرکات ارباب مرگ تمرکز کرد که دیگر آن مسئله برایش مهم نبود.
خیلی سریع‌تر از انتظاراتش، ارباب مرگ در داخلش ارضا شد. نفسش را در سینه حبس کرد و دندان‌هایش را به‌هم فشرد. وقتی ارباب مرگ دیکش را بیرون آورد، توانست نفسش را بیرون دهد و به پشت بخوابد. دست‌های مشت شده‌اش را بالا آورد و روی چشمانش گذاشت. حسابی داغ شده بود و اشک‌هایی از هیجان و درد را روی چشماتش حس می‌کرد. ارباب مرگ نفس‌های عمیقی کشید و روی جین‌یونگ خم شد. صورتش مقابل صورت آدمیزاد قرار گرفت و تنفس گرمش به خوبی احساس می‌شد.
-دیدی گفتم می‌تونم کاری کنم هردومون لذت ببریم؟ اگه پسرخوبی باشی، منم باهات خوب رفتار می‌کنم.
جین‌یونگ از خجالت نمی‌دانست چه بگوید و از طرفی قلبش دیوانه‌وار خودش را به قفسۀ سینه‌اش می‌کوبید. آرام گفت: «من..فقط...» کلمۀ مناسبی برای توجیه واکنش بدنش پیدا نکرد. ارباب مرگ پوزخندی زد و با نگاه شیطانی‌اش گفت: «خیل خب، این از قراری بود که گذاشتیم، حالا وقت تنبیهه.»
چشم‌های جین‌یونگ تا حد امکان گشاد شد و به لکنت افتاد. اریک با خونسردی پشت زانوهای آدمیزاد را گرفت و توی شکمش جمع کرد. یونگ وحشت‌زده سعی کرد با دستان ناتوانش ارباب مرگ را به عقب هل دهد.
-صـ..صبر کن، تو تازه ارضا شدی، من دیگه نمی‌تونم!
پوزخندی روی لب‌هایش نشست و به چهرۀ بامزه جین‌یونگ خیره ماند. آلتش را با شدت داخل برد و بدن جین‌یونگ ناخودآگاه منقبض شد. با خونسردی گفت: «بهت گفتم، پسر خوبی باش

Lord of DeathOnde histórias criam vida. Descubra agora