اریک دروازهای باز کرد و جینیونگ بالاخره تصمیم گرفت قبل از آنکه دیر بشود، چیزی بگوید. با ترس گفت: «من...» اما فریاد ارباب مرگ تک تک استخوانهایش را لرزاند.
-ببند اون دهن کثیفت رو!بدون اینکه هشداری بدهد، جینیونگ را داخل دروازه برد. یونگ خودش چشمهایش را بست چون نمیدانست که رد از شدن از بین دنیاها با چشمان باز، قرار است چه بلایی سرش بیارد. وقتی چشمهایش را باز کرد با فضای تاریک داخل قصر مواجه شد و نتوانست جلوی ریزش اشکهایش را بگیرد. همانطور که به سمت پلهها کشیده میشد با بغض نالید: «خواهش میکنم..التماس میکنم...»
او ناامیدتر از آنی بود که انتظار بخشش را از طرف ارباب مرگ داشته باشد. به بالاترین طبقه رفت و با باز کردن در اتاق، جینیونگ را به داخل پرت کرد. او نتوانست تعادلش را حفظ کند و با شدت روی زمین افتاد. با چهرهای مچاله شده به کف دستهای پوستپوست شدهاش خیره شد و هقهق کرد. ارباب مرگ در اتاق را قفل کرد و با خشم کتش را درآورد. غرید: «یالا لخت شو که امشب زنده نمیمونی!»
جینیونگ از وحشت قلبش ایستاد و نفسش قطع شد. به شدت لرزید و تکهتکه گفت: «لطفا...غلط کردم...خواهش...» ارباب مرگ با خشم یقۀ او را چنگ زد.
-فکر کنم نشنیدی چی گفتم!کتش را با خشونت از تنش در آورد و پیراهنش را توی تنش پاره کرد. جینیونگ با بغض فریاد زد: «بسه! خودم درمیارم، لطفا اینکارو نکن.»
اریک با خشم دست نگه داشت و آدمیزادی را تماشا کرد که با ترس و لرز لباسهای پارهاش را درمیآورد. وقتی کاملا برهنه شد، موهای لطیفش را با شدت چنگ زد و او را به سمت تخت پرت کرد. جینیونگ با وحشت گریه کرد و توی خودش مچاله شد.
ارباب مرگ روی تخت آمد و بازوی او را گرفت.
- فراموش کرده بودی چی گفتم که همچین گوهی خوردی؟ ها؟!لرزش تنش با فریاد ارباب مرگ بیشتر شد و حتی قادر به دفاع کردن از خودش نبود. اریک به پشت خوابوندش و پاهایش را توی شکمش، از هم باز کرد. به شدت هقهق کرد و با نفسهای بریده گفت: «غلط کردم...لطفا اینکارو نکن!»
-میبینم حسابی گشاد شدی!به بات پلاگی که در داخل جینیونگ فرو رفته بود، فشار آورد و جینیونگ از درد فریاد زد. وقتی ارباب مرگ آن جسم خارجی را با شدت بیرون کشید، مرگ را احساس کرد. اریک با خشم بات پلاگ را جلوی دهان او گرفت و گفت: «بخورش تا یک دقیقه کمتر به فاکت بدم.»
با گریه دهانش را باز کرد و وقتی بات پلاگ را به حلقش برخورد، عق زد؛ اما ارباب مرگ بیرحمانه آن را توی دهان او چرخاند و گفت: «وقتی توی بغلش بودی و این توی سوراخت بود، خوب هرزه بازی درآوردی.»
بات پلاگ را بیرون آورد و جینیونگ با ضعف سرفه کرد. وقتی زیپ شلوارش را باز کرد، قلب جینیونگ برای بار هزارم ایستاد. دیکش را بیرون آورد و بدون اینکه مهلتی به جینیونگ دهد، موهایش را کشید. او را به حالت چهاردست و پا نشاند و دیکش را تا ته توی دهانش فرو کرد. جینیونگ برخلاف مواقع دیگر تقلا کرد، چون واقعا داشت خفه میشد؛ اما هردو دستش توسط یک دست ارباب مرگ، پشت سرش گرفته شده بود.
-عجله کن ساک بزن که حوصله صبر کردن ندارم. میخوای بیشتر بکنمت؟!

ВЫ ЧИТАЕТЕ
Lord of Death
Ужасыنام: lord of death (ارباب مرگ) ژانر: گی - ارباب بردهای - خشن - درام(غمگین) - تخیلی فانتزی - رومنس - عاشقانه خلاصه: "پارک جینیونگ" وقتی میمیره با ارباب مرگ، "اریک" مواجه میشه. جینیونگ به خاطر خواهر مریضش مجبوره زنده بمونه و به کمک فرشته نگهبان "و...