بدن دردش نگذاشت در آرامش بخوابد، هرچند وقتی چشم باز کرد ارباب مرگ دیگر آنجا نبود. به سختی سرجایش نیم خیز شد و سعی کرد کمر خشکشدهاش را تکان دهد. پتو از بالا تنهاش سر خورد و نگاهش به کبودیهای روی بدنش و دور مچ دستش افتاد. حالش از خودش بههم میخورد. بهخاطر شکم دردی که داشت باید به حمام میرفت؛ اما مسافت تخت تا در سرویس بسیار دور بهنظر میرسید.
-بالاخره بیدار شدی؟ داشتم نگران میشدم.با آن صدای آشنا از جایش پرید و با تعجب به سمت دیگر تخت سر چرخاند. آلفا از روی صندلی چوبیای که کنار تخت گذاشته بود بلند شد. در بطری کوچکی که در دست داشت را باز کرد و سمت انسان گرفت.
-دردتو کم میکنه.جینیونگ با تردید بطری را گرفت و سر کشید. دیگر آنقدرها هم جلوی آن موجود احتیاط نمیکرد. زیرا حداقل دردش را برایش تسکین داده بود. حس کرد حالش بهتر شده است و حالا توانایی راه رفتن را دارد. حتی دلدردش هم بهتر شده بود. با سری افتاده گفت: «من...» اما با شنیدن صدای خودش مکث کرد، بسیار گرفته و خشدار بود. «من باید برم خودمو تمیز کنم...میتونی...صبر کنی؟» دستانش مشت شد. آلفا کمی تعجب کرد و گفت: «یعنی...» وقتی قیافۀ گرفتۀ جینیونگ را دید دیگر ادامه نداد و سرتکان داد. پارک جینیونگ با بیحالی پتو را دور خودش پیچید و سمت حمام رفت. خودش هم نمیدانست دقیق چهطور توانست حمام کند؛ اما وقتی با حولۀ دورش بیرون آمد، آلفا هنوز روی صندلی درحال انتظار نشسته بود. لباسهایش را از کف زمین برداشت و همانطور که روی لبه تخت مینشست در آغوشش کشید.
- تو گفتی راهی هست؟مخاطبش آن مرد بود و او هم خوب این را میدانست. همانطور که پشتش به او بود گوش داد.
- آره. من بهت قول میدم که میتونی از این مخمصه دربیای، فقط باید بهم اعتماد کنی.- باشه.
آنقدر سریع پاسخ داد که آلفا با خود فکر کرد شاید اشتباه شنیده است. جینیونگ با چهرهای عبوس به او خیره شد. با اینکه صدایش گرفته بود؛ اما حرفهایش واضح شنیده شد.
- بهت اعتماد میکنم.چشمان بیروح انسان نشان میداد که دیشب واقعا بهش سخت گذشته است و با اینکه آلفا دوست نداشت این فکر را بکند؛ اما این موضوع به نفعش تمام شد.
-میتونم اسمت رو بپرسم؟- اسمم مایکلـه.
- آه، مایکل، فکر کنم بدونی؛ ولی اسم منم جینیونگـه.
مایکل لبخند گرمی زد و به آرامی سرتکان داد؛ اما چیزی نگذشت که لبخندش محو شد و گفت: «سریع باید بریم. منتظر میشم لباسات رو بپوشی.»
جینیونگ کمی تعجب کرد و با گیجی پرسید: «الان قراره بریم؟» و در جوابش آلفا سر تکان داد. پسرک لباسهایش را برداشت و به حمام برگشت. چیزی نگذشت که با لباسهای پوشیدهای که ارباب مرگ آن روز بهش داده بود بازگشت. دیگر دردش خیلی کم شده بود و تقریبا به چشم نمیآمد. آن دارو حتی به طرز معجزهآسایی گرسنگیاش هم از بین برده بود. آلفا نزدیکش شد و دستش را به سمت صورتش جلو برد. ناخودآگاه یونگ ترسید و دو قدم عقب رفت. حتی خودش هم نمیدانست چرا دقیقا میترسد، دیگر یک آدم نرمال نبود؛ اما دست مایکل توی هوا مشت شد و لبخند تلخی زد.
-متاسفم. ما باید از شر اون گردنبندت راحت شیم.
DU LIEST GERADE
Lord of Death
Horrorنام: lord of death (ارباب مرگ) ژانر: گی - ارباب بردهای - خشن - درام(غمگین) - تخیلی فانتزی - رومنس - عاشقانه خلاصه: "پارک جینیونگ" وقتی میمیره با ارباب مرگ، "اریک" مواجه میشه. جینیونگ به خاطر خواهر مریضش مجبوره زنده بمونه و به کمک فرشته نگهبان "و...