Part 36

611 57 24
                                        

پوزخندی روی لب‌های اریک نشست و پس از این‌که کاملا سوراخ جین‌یونگ را تمیز کرد با سردوش آن را آب کشید. جین‌یونگ توی همان حالت چهار دست و پا می‌لرزید ولی ذره‌ای تکان نمی‌خورد. ارباب مرگ قلادۀ آدمیزاد را گرفت و مجبورش کرد بلند شود. او را به دیوار سرد اتاقک چسباند و به لپ باسن سفید و براق آدمیزاد اسپنک زد. جین‌یونگ از جا پرید و بی صدا گریه کرد. خیلی می‌ترسید. جوری که ارباب مرگ قلاده‌اش را در دست نگه داشته بود، باعث می‌شد نتواند نگاهش را از دیوار روبه‌رویش بگیرد و دست‌هایش روی همان دیوار، بین خودش و آن، قرار گرفته بود. این احساس که نمی‌دانست ارباب می‌خواهد چه‌کار کند، بیشتر از همه چیز می‌ترساندش. سکس از پشت همیشه او را به وحشت می‌انداخت.

برای بار آخر امید داشت که ارباب مرگ درخواستش را بپذیرد و با لکنت گفت: «میشه...توی تخت انجامش بدیم؟ خواهش می‌کنم...لااقل این قلاده رو باز کن...»

جوابی از ارباب مرگ نیامد و جین‌یونگ آن امید را با خود به گور برد. واضح بود که ارباب مرگ همیشه قصد دارد او را از زنده ماندش پشیمان کند. چرا باید این‌بار به او رحم نشان می‌داد؟

فقط چشم‌هایش را محکم به‌هم فشرد تا ارباب مرگ سریع‌تر کارش را تمام کند. اریک دیکش را روی حفرۀ ارباب مرگ تنظیم کرد و با وارد کردن ناگهانی آن، بدن جین‌یونگ منقبض شد و نالۀ دردناکی از دهانش خارج شد. با وجود قلاده‌ای که در دست ارباب مرگ بود، ذره‌ای نتوانست از جایش جم بخورد و کاملا به دیوار چسبیده بود. سکس توی آن حالت ایستاده، واقعا برای جین‌یونگ درد وحشتناکی داشت. این فقط نفرتش را بیشتر می‌کرد.

آن‌قدر درد داشت که برایش چاره‌ای جز ناله کردن نمی‌ماند. تندتند نفس می‌کشید و ارباب مرگ به سرعت توی جین‌یونگ عقب‌جلو می‌رفت. داخل جین‌یونگ گرم و حسابی برای اریک لذت‌بخش بود. با دست آزادش گودی کمر آدمیزاد را گرفت تا در عمق بیشتری حرکت کند. اشک‌های جین‌یونگ از شدت درد خشک شده بود و ناله می‌کرد.
-لطفا...آه...آروم‌تر...خواهش می کنم...

پاهای یونگ سست شده بود ولی به‌خاطر کشش قلاده، اجازه افتادن را نداشت، فقط باعث می‌شد احساس خفگی بیشتری کند.

دقایق برای جین‌یونگ بسیار طولانی مدت بود. تنها چیزی که در آن بی‌خبری حس می‌کرد دردی بود که ارباب مرگ با هر فرو کردنش برایش به وجود می‌آورد. او آن‌قدر درون آدمیزاد فرو رفت که بالاخره ارضا شد، هرچند هنوز هم نمی‌توانست از آن بدن نرم و بلوری دل بکند. نفس آدمیزاد با ارضا شدن ارباب مرگ برید ولی او باز هم حرکاتش را از سر گرفت. جین‌یونگ از شدت درد و ناتوانی دوباره اشک‌هایش سرازیر شد. هق‌هق‌هایش با صدای برخورد تلمبه‌های ارباب مرگ در اتاقک پیچید.
- بسه...آه...دیگه...نمی‌تونم...خواهش می‌کنم...آه...

این از آن نوع سکس‌هایی بود که برای جین‌یونگ هیچ لذتی نداشت. تنها چیزی که احساس می‌کرد، درد بود. همانند سوزنی که مدام در دستت فرو کنند و بیرون بیاورند. دردش صدبرابر بیشتر از سوزن بود. از طرف دیگر به‌خاطر فشار قلاده نمی‌توانست درست نفس بکشد.

Lord of DeathWhere stories live. Discover now