بغض راه گلویش را بست و لباس را در دستانش مشت کرد. پوشیدن همچین چیزی برایش آسان نبود. لباسی که میگذاشت ارباب مرگ هروقت دلش خواست به او دست درازی کند.
- فکر کردم میخوای حرفتو گوش کنم. اگه قراره انقدر لفتش بدی، انتظار چیزی ازم نداشته باش.
صدای ارباب مرگ از بیرون اتاقک بسیار واضح و دردناک بود. قلب جینیونگ از این بیرحمی درد گرفت. از ارباب مرگ متنفر بود.
-ا..الان...میپوشم.لباس در دستش میلرزید. چشمانش را بست و آن را پوشید. اصلا نمیخواست به آینه نگاه کند و فقط از اتاق بیرون رفت. نگاهش را به زمین انداخت و ارباب مرگ با چشمهای سردش بدن جینیونگ را در آن لباس سکسی برانداز کرد. پوست سفید آدمیزاد کاملا با رنگ قرمز همخوانی داشت.
-بهت مییاد. منتظر چیای؟ یالا.تنها جمله "بهت مییاد" کافی بود تا غرور جینیونگ برای بار هزارم خرد شود. نزدیک ارباب مرگ ایستاد و گذاشت تکتک نقاط بدنش را بررسی کند. احساسش از خجالت فراتر بود. اریک به پشتی تخت تکیه داد به جای خالی کنارش ضربه زد.
-بیا اینجا. حرفاتو گوش میدم.جینیونگ ذرهای معطل نکرد و روی تخت کنار ارباب مرگ نشست. به شکل معذبانهای روی زانوهایش نشسته بود و به انگشتانش نگاه میکرد. دست ارباب مرگ دور بازوهای جینیونگ حلقه شد و لرزهای را به تنش انداخت. با کمی زور ناچارا به آغوشش تکیه داد. گرمای کلماتش به لالۀ گوش آدمیزاد برخورد.
-بگو.شاید باورش سخت باشد ولی جینیونگ به معنای واقعی کلمه، لال شده بود! نمیدانست احساسی که دارد چیست. ترس، استرس، هیجان یا...
هرچه که بود کاری کرد که تمام افکارش از ذهنش بپرد. با دستپاچگی گفت: «من...خب...میدونی...میخواستم...» همانطور که داشت به حرفهایش فکر میکرد، به این فکر افتاد که چرا آغوش ارباب مرگ انقدر استرسزا است؟!
-میخوای باز برینی به اعصابم، نه؟!نگاهش در آن چشمان عصبی گره خورد و سریع گفت: «نه! فقط یکم...» دوست نداشت اعتراف کند که دستپاچه شده است، آن هم بهخاطر دلیلی نامعلوم!
بهجاش نفس عمیقی کشید و همانطور که به انگشتانش خیره بود گفت: «من خب... تولدم نزدیکه...اصلا انتظار ندارم برام کاری کنی...ولی لااقل دلم میخواد بهم یه فرصت دیگه بدی. خواهش میکنم. قول میدم ایندفعه هرچی تو بگی رو گوش کنم. اصلا...اصلا اگه میخوای بهم زنجیر، ردیاب یا هرچی دیگه وصل کن. التماست میکنم. اگه بخوام تا ابد اینجا باشم، دیوونه میشم...» لحنش پر از التماس بود ولی جرئت نداشت به چشمان ارباب مرگ نگاه کند تا مبادا متوجۀ جواب منفیش شود.
دلش میخواست برای یک بار هم که شده ارباب مرگ به او جواب رد ندهد.اریک با اخم درهم به چهرۀ پر استرس آدمیزاد خیره شد. حتی به او نگاه هم نمیکرد، آن وقت همچین درخواستی داشت؟ پوفی کشید. درخواست آدمیزاد جای فکر کردن داشت. الان دیگر نمیتوانست به او به چشم یک آدمیزاد معمولی نگاه کند. حتی اگر واقعا امپراطور باشد، نفرتش را صدبرابر میکرد. فقط گفت: «روش فکر میکنم.»
KAMU SEDANG MEMBACA
Lord of Death
Hororنام: lord of death (ارباب مرگ) ژانر: گی - ارباب بردهای - خشن - درام(غمگین) - تخیلی فانتزی - رومنس - عاشقانه خلاصه: "پارک جینیونگ" وقتی میمیره با ارباب مرگ، "اریک" مواجه میشه. جینیونگ به خاطر خواهر مریضش مجبوره زنده بمونه و به کمک فرشته نگهبان "و...