مونبیول همراه یونگی و چانیول به سمت باشگاه رفت. معلم تاریخشون قرار نبود اون روز بیاد و به خاطر همین اونا مجبور بودن برن باشگاه و با یه کلاس یازدهمی دیگه کلاس ورزش داشته باشن.
بچه ها وارد سالن شدن و آقای لی بهشون گفت کنار بچه های کلاس 2C وایسن. بعد یکم بهشون نرمش داد و گفت "حالا که دوتا کلاس اینجا داریم، چطوره یه بازی بسکتبال بکنیم. هر کلاس میتونه بازیکنای خودش و انتخاب کنه. تیم بازنده هم مجبوره بعد از کلاس باشگاه و تمیز کنه."
بچه ها شروع به زمزمه کردن. هیچ کس دوست نداشت باشگاه رو بعد از زنگ اخر تمیز کنه. مجبور میشدن کل زمین و طی بکشن و همه وسائل و جمع کنن. هیچ کس دلش نمیخواست ببازه.
آقای لی یکم به دوتا کلاس وقت داد تا بازیکناشونو انتخاب کنن. کلاس 2B یونگی، چانیول، جه بوم، نامجون و مونبیول و انتخاب کردن.
آقای لی سوت زد و بازی شروع شد. توپ دست چانیول بود و بچه های 2C دوره اش کردن. همشون به خوبی میدونستن که چانیول بهترین بازیکن مدرسه است و باید مراقبش باشن. ولی چانیول به جای اینکه از سد اونها رد بشه توپ رو به طرفی پرتاب کرد و مونبیول روی هوا پرید تا توپ رو بگیره. جثه ی خیلی کوچیکی داشت و همین باعث شد بدون اینکه گیر کسی بیوفته خودش رو به به زمین حریف برسونه و توپ رو به یونگی که نزدیکش بود بده. یونگی به سرعت به طرف سبد دوید و توپ رو پرتاب کرد. بچه های کلاس 2B با خوشحالی تشویقشون کردن. تیمشون توی چند ثانیه یه پوئن گرفته بود.
بازی بالاخره تموم شد و کلاس 2B با اختلاف برد. بچه ها شادی کردن و اعضای تیم با خستگی روی زمین ولو شدن.مونبیول بطری آبی رو از چانیول گرفت و چشماش رو دور سالن چرخوند. بچه های کلاس 2C از همون موقع شروع به تمیز کردن سالن کردن و مونبیول نگاهش به سه می افتاد که یونگسان رو مجبور میکرد کاراشو انجام بده.
بطری رو پایین آورد و نگاهش رو از اونها گرفت. چندتا از دخترای کلاس 2C برای یونگی و چانیول نوشیدنی آوردن و درباره اینکه چقدر خوب بازی کرده بود، حرف میزدن.
مونبیول ترجیح داد دوستاش و با فن گرلاشون تنها بزاره و بره تا دوش بگیره.......
مونبیول لباس زیرش رو تنش کرد و موهای خیسش رو از صورتش کنار زد.
صدای باز شدن در توجهش و جلب کرد و وقتی برگشت، با دیدن یونگسان نفسش و بیرون داد. دختر سرش و پایین انداخت و وارد رختکن شد.
هیچ کدومشون حرفی نزدن. مونبیول باید اعتراف میکرد به خاطر کاری که دفعه پیش کرده بود، پشیمون بود. نمیدونست چرا دیدن یونگسان همیشه انقدر عصبیش میکنه.یونگسان بدون اینکه حرفی بزنه سمت کمدش رفت و درش رو باز کرد. آب از تو کمدش چکه کرد. دختر لباسای خیسش رو برداشت و بهشون خیره شد. مونبیول با ناباوری نفسش و بیرون داد. کی همچین کاری کرده بود؟
YOU ARE READING
Our Big Secrets | Yoonmin, Moonsun, chanrose
Fanfictionاسم : رازهای بزرگ ما ژانر : مدرسه ای، عاشقانه کاپل : یونمین _ مونسان _ چانرز روز های آپ : هر سه شنبه همه ی نگاها روشون خیره مونده بود. پسر یکی از بزرگترین سیاستمدارای کشور(مین یونگی) ، پسری که دخترا چند ثانیه حرف زدن باهاش براشون ارزوئه(پارک چانیو...