یونگسان به مونبیول که پشت یکی از میزهای سوپر نشسته بود نگاه کرد. قرار بود کل روزش و اونجا بگذرونه؟خب یونگسان عاشق این نظریه بود. لبخندی روی لبش نقش بست و به اینکه اگه دختر تا یکساعت دیگه همونجا بمونه، میتونن باهم ناهار بخورن فکر کرد.
تلفن مونبیول زنگ خورد و یونگسان دعا کرد کسی نخواد دختر و الان ملاقات کنه.
دعاش گرفت چون مونبیول فقط گوشیش رو قطع کرد و از قوطی قهوه ی سردش نوشید. یونگسان لباش و با خوشحالی جوید و به ساعت نگاه کرد.
یه خانوم میانسال وارد سوپر شد و دختر بهش سلام کرد. خریداش رو حساب کرد و براش یه روز خوب آرزو کرد.
هنوز چهل و پنج دقیقه دیگه تا وقت ناهارش مونده بود. اگه مونبیول تا اونموقع میرفت چی؟
ولی دختر مو بلوند قصد رفتن نداشت. تنها دلیلی که به جای خونه اونجا نشسته بود و داشت درس میخوند، یونگسان بود. میخواست دختر جلوی چشماش باشه. باهم ناهار بخورن و بعد از تعطیل شدن یونگسان، خودش اون و به خونه برسونه.
دقيقه ها سپری شدن و مونبیول کاملا غرق درساش شده بود. الکی نبود که تو بیشتر درسا (به جز ریاضی و ورزش که به ترتیب منحصر به یونگی و چانیول بودن) رتبه اول رو داشت.
اون کار میکرد، اوقات فراغتش رو با دوستاش میگذروند اما همه ی اینا باعث نمیشدن از درساش عقب بیوفته. مونبیول از اون نوع آدمایی بود که سر کلاس همه چیز و یاد میگرفت و برای تثبیت کردنشون تو ذهنش فقط به یه مرور نیاز داشت.
کسی کنارش رو صندلی نشست و مونبیول سرش و بالا برد. یونگسان بود که با لبخند داشت نگاهش میکرد.
دختر مو بلوند در جواب گونه ی یونگسان و بوسید و باعث شد دختر قرمز بشه و سرش و پایین بندازه. بعد، هردو نودل های لیولنیشون رو باز کردن و مشغول خوردن شدن......
یونگسان دست مونبیول و محکم تر فشار داد و باعث شد دختر لبخند بزنه.
مونبیول بهش پیشنهاد داده بود که تا خونه برسونتش و یونگسان هم قبل از تموم شدن حرف مونبیول پیشنهادش و قبول کرده بود.مونبیول دست دختر و کشید تا اون و به خودش نزدیک تر کنه. تقریبا فاصله ای بینشون نمونده بود؛ شونه هاشون به هم برخورد میکرد و یونگسان از این نزدیکی خوشحال بود.
مونبیول موهای بلند و قهوه ای دختر رو که رو شونه هاش ریخته بودن عقب داد.
یقه ی پیرهنش و صاف کرد و نگاهی به کبودی رو گردنش انداخت. چیزی که خودش خلق کرده بود!یونگسان که متوجه نگاه دختر شده بود، با خجالت از کنارش رد شد و یقه ی پیرهنش و بالا کشید. باید اعتراف میکرد اگه اونروز مونبیول فقط یکم دیگه به کاراش ادامه میداد؛ قلبش منفجر میشد. مونبیول اولین تجربه ی یونگسان تو تقریبا همه چیز بود!
اون اولین کسی بود که یونگسان عاشقش شده بود. اولین کسی بود که عاشق یونگسان شده بود. اولین کسی بود که باهاش وارد یه رابطه شده و مهم تر از همه، اولین بوسه اش رو ازش گرفته بود. البته که یونگسان بابت همه ی اینها خوشحال بود.
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Our Big Secrets | Yoonmin, Moonsun, chanrose
Hayran Kurguاسم : رازهای بزرگ ما ژانر : مدرسه ای، عاشقانه کاپل : یونمین _ مونسان _ چانرز روز های آپ : هر سه شنبه همه ی نگاها روشون خیره مونده بود. پسر یکی از بزرگترین سیاستمدارای کشور(مین یونگی) ، پسری که دخترا چند ثانیه حرف زدن باهاش براشون ارزوئه(پارک چانیو...