مونبیول با دستاش بازی میکرد و تمام تلاشش رو میکرد تا به چشمای یونگی یا چانیول نگاه نکنه. مطمئن نبود قراره چی راجع بهش فکر کنن یا چه عکس العملی نشون بدن.
مونبیول قبلا با پسرا قرار گذاشته بود. حتی چند باری هم از اونا خوشش اومده بود، ولی دلیل نمیشد بتونه احساسش به یونگسان و مخفی کنه. اون دختر براش مهم بود. مونبیول همیشه میخواست از خوب بودن حالش مطمئن باشه. دوست داشت کنارش قدم بزنه و دست گرمش و تو دست خودش اسیر کنه، چون گرمای دست اون دختر همیشه باعث گرم شدن قلبش میشد.
دوست داشت زمان زیادی رو کنارش بگذرونه و بخندونتش. دوست داشت کسی باشه که صورت خسته ی یونگسان و تو دستاش میگیره و بهش میگه که همیشه مراقبشه. اینا احساساتی بودن که مونبیول نسبت به اون دختر داشت.
نفسش و بیرون داد. الان وقت ضعیف بودن نبود. هرچند اون میتونست تا هرچقدر که میخواد ضعفش و به دوتا پسر روبروش نشون بده و اونا باز هم شونه هاش و میگرفتن تا زمین نخوره.
سرش و بالا برد و بالاخره به صورت اون دوتا نگاه کرد. صدای ضعیفش به زور از دهنش خارج شد و گفت "من.... فکر میکنم که...."
دست از بازی کردن با گوشه ی دامنش برداشت و دستاش و مشت کرد.
_ من از اون دختر خوشم میاد. نمیدونم از کی یا چرا.... ولی... ولی... من...
دوباره سرش و پایین انداخت و آب دهنش و قورت داد. اصلا چرا اینکه اون عاشق یه دختر شده بود باید به نظر آدما بد میومد؟از بچگی به همه ی بچه ها یاد میدادن عشق احساس زیباییه و آدما نمیتونن کنترلش کنن. حالا مونبیول هم نتونسته بود احساساتش و کنترل کنه. اون از یونگسان خوشش اومده بود و هرچقدر هم که از نگاه دیگران اشتباه بود، اون نمیخواست بیخیال احساس گرمایی که از یونگسان میگیره بشه.
دست یونگی دور گردن دختر حلقه شد و اون و به خودش فشورد.
_ سرت و بالا بگیر مون بیول لی. مثل آدمایی که یه خطایی مرتکب شدن رفتار نکن. تو هیچ خطایی نکردی.مونبیول آب دهنش و قورت داد. به بازوی پسر چنگ انداخت و سعی کرد بغضش و کنترل کنه. دستای بلند چانیول دور دوتاشون حلقه شد و موهای دختر و نوازش کرد.
_ واقعا برات خوشحالم بیولی. این حسیه که من و یونگی داریم. فکر کردی ممکنه چیز دیگه ای بشنوی؟مونبیول دیگه نتونست بغضش و قورت بده. اونا به هم قول داده بودن هر اتفاقی هم که بیوفته، طرف همدیگه باشن. همونطور که مونبیول چانیول و از رو نرده های کنار رودخانه ی هان کنار کشید، و همونطور که به یونگی گفته بود به اندازه ی پدر و مادرش یا حتی بیشتر دوستش خواهد داشت، حالا اونا اینجا کنار دختر بودن تا بهش بگن هنوز کنارشن و براشون مهم نیست اگه مونبیول اونطوری که باید رفتار نمیکنه و عاشق کسی که باید، نشده.
.......
یونگی دستی لای موهاش کشید و به چانیول نگاه کرد.
_ هنوز باورم نمیشه اونجوری جلو همه تو روی شین سه می دراومد.
یونگی حرف دوستش و با تکون دادن سر تایید کرد "واقعا از دختره خوشش میاد."
أنت تقرأ
Our Big Secrets | Yoonmin, Moonsun, chanrose
أدب الهواةاسم : رازهای بزرگ ما ژانر : مدرسه ای، عاشقانه کاپل : یونمین _ مونسان _ چانرز روز های آپ : هر سه شنبه همه ی نگاها روشون خیره مونده بود. پسر یکی از بزرگترین سیاستمدارای کشور(مین یونگی) ، پسری که دخترا چند ثانیه حرف زدن باهاش براشون ارزوئه(پارک چانیو...