مونبیول از چانیول که میخواست جایی بره خداحافظی کرد و از در مدرسه بیرون رفت.
یونگی اونروز با ماشین رفته بود و مونبیول مجبور بود تمام راه رو تا خونه تنها بره.برای رسیدن به خونه دوتا راه وجود داشت. خیابون اصلی یا کوچه های فرعی.
مونبیول همیشه جاهای خلوت رو ترجیح میداد پس با اینکه راه دوم چند دقیقه ای طولانی تر بود، توی یکی از کوچه ها پیچید تا مجبور نباشه وارد خیابون اصلی و شلوغ بشه.کلاه کپشو رو سرش صاف کرد و بند کوله اش رو محکم گرفت.
میخواست بپیچه تو کوچه ی دوم که صدای بلند مردی رو شنید.
_ فکر کردی میتونی از دستمون فرار کنی؟و بعد صدای محکم یه سیلی.
مونبیول اخم کرد و جلوتر رفت تا ببینه چه خبره._ بهت گفتم این آخرین باریه که بهت وقت میدم. نگفتم؟ حالا تو میگی بازم بهت وقت بدم؟... چطوره عوض قرض بابات خودتو ببرم ها؟ چطوره؟...
و یه سیلی دیگه.مونبیول با اخم به مرد که مطمئنا گانگستری چیزی بود نگاه کرد. کلا سه تا مرد بد قواره و درشت هیکل بودن.
صدای ناله ای باعث شد مونبیول چشمش و از اون مردا برداره و پشت دیوار قائم بشه تا اونی که مردا داشتن باهاش حرف میزدن و ببینه.
با ناباوری دستش و رو دهنش گذاشت و به دختری که یونیفورم مدرسه تنش بود، خیره شد.
مونبیول باورش نمیشد که یونگسان حتی از گانگسترا هم زور میشنوه.مرد که یه کت مشکی تنش بود، موهای یونگسان و گرفت و کشید.
_ پس واقعا نمیخوای بدهیت و بدی ها؟... خیل خب پس بهتره ببرمت پیش رئیس. چطوره؟یونگسان با درد ناله کرد و تلاش کرد موهاش و از دست مرد بیرون بکشه. ولی اون فقط خندید و موهای دختر و محکم تر کشید.
مونبیول نفسش و بیرون داد و قلنج گردنش و شکوند. اون این همه سال کلاس دفاع شخصی نرفته بود تا بزاره گانگسترا یه دخترو جلو چشاش اذیت کنن.
نفسش و بیرون داد و اطرافش و نگاه کرد. یه سنگ کوچیک از رو زمین برداشت و به طرف اونا حرکت کرد.
مرد میخواست به زور یونگسان و بکشه ولی همون موقع مونبیول سنگ و پرتاب کرد و فریاد زد "آهای... چرا نمیری با یکی هم قد خودت بازی کنی؟"مرد دست یونگسان و ول کرد و به پیشونی خونی دست کشید.
یونگسان با چشمای از حدقه دراومده به مونبیول خیره شد.مرد نیشخندی زد و گفت "از اینکارت پشیمون میشی بچه."
و به طرف آدماش برگشت تا بگه مونبیول و بگیرن. ولی یونگسان سریع تر بود. به طرف مونبیول دوید و فریاد زد "بدو."
بعد دست دختر و گرفت و اونو دنبال خودش کشید.......
مونبیول محکم دست یونگسان گرفت و اون به طرفی کشید. از بین کوچه های باریک رد شدن و به یه دوراهی رسیدن. مونبیول سریع به طرف کوچه سمت راست دوید و خودش و یونگسان پشت کامیونی که تو کوچه پارک بود کشید. صدای مردایی که دنبالشون میکردن شنیده شد. همه شون به دوراهی رسیدن و از اونجایی که میدونستن کوچه سمت راست بن بسته، بدون لحظه ای فکر کردن به طرف کوچه سمت چپ رفتن.
ESTÁS LEYENDO
Our Big Secrets | Yoonmin, Moonsun, chanrose
Fanficاسم : رازهای بزرگ ما ژانر : مدرسه ای، عاشقانه کاپل : یونمین _ مونسان _ چانرز روز های آپ : هر سه شنبه همه ی نگاها روشون خیره مونده بود. پسر یکی از بزرگترین سیاستمدارای کشور(مین یونگی) ، پسری که دخترا چند ثانیه حرف زدن باهاش براشون ارزوئه(پارک چانیو...