چهیونگ از موتور پیاده شد و کلاهش و برداشت. چانیول با دیدن موهای دختر که تو هوا پخش شدن، خندید و دستای زخمیش رو. که هنوز کمی درد میکردن، بالا برد. قبل از اینکه دختر بتونه متوقفش کنه، دستاش و رو موهای چهیونگ کشید تا صافشون کنه.
دختر سرش و پایین انداخت و سعی کرد تپش قلبش و که کمی تند تر از معمول شده نادیده بگیره. اون نباید اجازه میداد چانیول اینطوری با قلبش بازی کنه.
_ میشه دستت و بکشی؟
چانیول نفسش و بیرون داد و گفت " تو خیلی وقتا من و متعجب میکنی چهیونگ. اگه جوری که تاحالا با تو رفتار کردم با بقیه رفتار کرده بودم تاحالا صد بار عاشقم شده بودن! باعث میشی درباره اینکه چرا تو هنوز اینطوری باهام رفتار میکنی کنجکاو بشم. "
به شوخی خودش خندید و موتورش و خاموش کرد.چهیونگ چشاش و چرخوند و تصمیم گرفت برای ثابت کردن اشتباه بودن حرف چانیول تلاش کنه.
_ محض اطلاعت باید بگم روشات اونقدر ها هم تاثیر گذار نیست.چانیول دست به سینه شد و بدون اینکه لبخندش و بخوره، ابرو بالا انداخت" اوه جدا؟ دخترایی که تو مدرسه دورمن ثابت میکنن حرفم اونقدر ها هم اشتباه نیست."
لبخند همیشگیش و زد و باعث شد چهیونگ فکر کنه داره مهم ترین مسابقه زندگیش و میبازه.
_ خب که چی؟ به هر حال روشات رو من تاثیری نداره پارک چانیول. بهتره بیخیال کنجکاویت بشی.
چانیول بازم لبخندش و نخورد. میخواست به چهیونگ ثابت کنه فقط با لبخند زدنش میتونه دمای بدن دختر و بالا ببره.به دختر خیره شد و با اعتماد به نفسی که چهیونگ نمیدونست از کجا میاد، گفت "بیخیال چهیونگ. امکان نداره تاحالا به خاطر من قلبت تند نزده باشه."
چهیونگ دستاش و دور بند کیفش مشت کرد و سعی کرد قرمز نشه. معلوم بود که قلبش به خاطر نزدیکی به چانیول تند میتپه. هر دفعه ی لعنتی که پسر نزدیکش میشد، تند میتپید و چهیونگ از اینکه نمیتونست کنترلش کنه متنفر بود.
_ نزده... حتی یه بار.
دروغ محض.
چهیونگ خواست هر چه سریعتر از اونجا فرار کنه چون داشت گرما رو تو بدنش حس میکرد و اگه بیشتر از اون این مکالمه رو ادامه میداد، ممکن بود بدنش بهش خیانت کنه و به چانیول اجازه بده صورت سرخش و ببینه.چانیول از موتور پیاده شد و بازوی دختر و کشید. چهیونگ متوقف شد. سرش و بالا برد و با دیدن چشمای چانیول که برق میزدن، ترسید. پسر با شیطنت زمزمه کرد " پس یه کاری میکنم که قلبت تند بزنه."
چهیونگ تمام جرئتش و جمع کرد تا چانیول و هل بده عقب ولی پسر به جای اینکه عقب بره، نیشخندی زد و سرش و جلو برد. موهای دختر و از صورتش کنار زد و دستاش و دور صورتش گذاشت. سرش و جلو برد و لباش و رو گونه ی دختر گذاشت.
YOU ARE READING
Our Big Secrets | Yoonmin, Moonsun, chanrose
ספרות חובביםاسم : رازهای بزرگ ما ژانر : مدرسه ای، عاشقانه کاپل : یونمین _ مونسان _ چانرز روز های آپ : هر سه شنبه همه ی نگاها روشون خیره مونده بود. پسر یکی از بزرگترین سیاستمدارای کشور(مین یونگی) ، پسری که دخترا چند ثانیه حرف زدن باهاش براشون ارزوئه(پارک چانیو...