Chapter 48 : Red Eyes

137 39 16
                                    

(قسمت چهل و هشتم : چشم های قرمز)
یونگسان میخواست مونبیول و ببینه. فکر کرد بهش پیام بده ولی بعد به صورت دختر وقتی از دیدنش سوپرایز میشد فکر کرد و تصمیم گرفت بدون اینکه بهش بگه به دیدنش بره.

تو کلاسش نبود و یونگسان چانیول و یونگی رو دید که روی میزهاشون نشستن و حرف میزنن. به نظر عصبانی میومدن ولی دختر اهمیت نمی‌داد. فعلا تنها اولویتش دیدن مونبیول بود.
از بین حرفاشون فهمید مونبیول باید الان نزدیک سالن ورزش باشه، پس لبخندی زد و به طرف جایی که مونبیول بود رفت.

با کمی اینور اونور گشتن، بالاخره موهای بلوند دختر و تشخیص داد. لبخند رو لباش پر رنگ تر شد و چند قدم به سمت مونبیول برداشت. با دیدن پسری که جلوش وایساده بود، پاهاش متوقف شدن. اون دانش آموز انتقالی با مونبیول چیکار داشت؟

نگاه پسر روش قفل شد و یونگسان ناخودآگاه به خودش لرزید. از اون پسر خوشش نمیومد.

باید میرفت جلو و مونبیول و صدا می‌کرد؟ یا صبر می‌کرد تا حرف زدنشون تموم بشه؟

نیاز نبود زیاد فکر کنه. مونبیول داشت به طرفش برمی‌گشت. یونگسان دوباره لبخندش و رو لبش نشوند و دهنش رو باز کرد تا اسم دختر و صدا بزنه، ولی قبل از اینکه مونبیول متوجه اش بشه، پسرِ جدید بازوش و کشید.

دستای یونگسان کنارش افتادن. لبخندش محو شد و اسم مونبیول هیچ وقت از دهنش خارج نشد.

یونگسان دردای زیادی رو تو زندگیش تجربه کرده بود. رها شدن، دور انداخته شدن، کتک خوردن، تهدید شدن، مورد قلدری قرار گرفتن و هزار تا درد جسمی و روحی دیگه. ولی اینبار یونگسان انگار دیگه نمیتونست تحمل کنه. با دیدن مونبیول که داره کسی غیر از اون و میبوسه، قلبش از درد مچاله شد. قفسه سینه اش با سرعت بالا و پایین میرفت و یونگسان احساس کرد نمیتونه هوا رو وارد ریه هاش بکنه. حاضر نبود حتی یه ثانیه ی دیگه هم اون صحنه رو تحمل کنه.

به پاهاش التماس کرد به جای اینکه روی زمین سر بخورن، حرکت کنن. و اونا هم همینکار کردن. با تمام توانش دوید و به فریاد مونبیول که اسمش و صدا زد توجهی نکرد.

با تمام سرعتی که داشت به طرف تنها جایی که باعث می‌شد احساس امنیت داشته باشه رفت. روی پشت بوم.

                           ......
مونبیول با عصبانیت نگاهش و بین بچه هایی منتظر بودن زنگ بخوره نگاه کرد. یونگسان و گم کرده بود.

دستی لای موهاش کشید و با عصبانیت نفسش و بیرون داد. لعنت به اون لی جی هون عوضی.

سرش و دوباره بالا برد و به دختری که ازش فرار کرد فکر کرد. حسابش و با اون پسر بعدا صاف می‌کرد.

سریع به سمت کلاس جیمین و چهیونگ رفت. مطمئن بود که یونگسان به کلاسش نرفته. مونبیول حتی از دور هم میتونست لرزش شونه هاش و حس کنه. امکان نداشت بره تو کلاس و اجازه بده همه گریه اش رو ببینن.

Our Big Secrets | Yoonmin, Moonsun, chanroseDonde viven las historias. Descúbrelo ahora